دلمووووووو ....

همزبون خوب من یه ماهی قشنگ بود
ولی امروز می دونم دلش همیشه تنگ بود
ماهی تنگ بلور سنگ صبور من بود
زندون تنگ ماهی ,تنگ بلور من بود
چشماش یه حرفی می زد انگار یه چیزی کم داشت
اون پولکای روشن رنگ غبار غم داشت
با سر به شیشه می زد ,دور خودش می چرخید
گم می شد اشکاش تو آب ,چشمای من نمی دید
وای که نمی دونستم تاب قفس نداره
یه روز رفتم سراغش دیدم نفس نداره
براش گریه می کردم ولی چشماش نمی دید
انگار تو اون لحظه ها خواب دریا رو می دید
انگار می گفت که ماهی توی دریا قشنگه
ماهی تنگ بلور یه ماهی دلتنگه ....
دلم برای کسی تنگ است…
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…
دلم براي کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هديه می دهد …
دلم برای کسی تنگ است که با زيبايی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هايش را آرزو دارد…
دلم برای کسی تنگ است که گوشهايم شنیدن صدايش را حسرت می کشد …
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم برای کسی تنگ است که اشکهايم را ديده…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاييم را چشيده…
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…
دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاييش تنهايی من است…
دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…
دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…
دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگيست…
دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…
دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…
دلم برای کسی تنگ است که دوستيش بدون (( تا )) است…
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هايم است…
دلم برای کسی تنگ است .............
گفتی که به احترام دل باران باش باران شدم و به روی گل باریدم گفتی که ببوس روی نیلوفر را از عشق تو گونه های او بوسیدم گفتی که ستاره شو دلی روشن کن من هم چو گل ستاره ها تابیدم گفتی که برای دل پیچک باش بر یاسمن نگاه تو پیچیدم گفتی که برای لحظه ای دریا باش دریا شدم و ترا به ساحل دیدم گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش مجنون شدم وز دوریت نالیدم گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز گل دادم و با ترنمت روییدم گفتی که بیا و از وفایت بگذر از لهجه بی وفاییت رنجیدم گفتم که بهانه ات برایم کافیست معنای لطیف عشق را فهمیدم........
يادم باشد حرفي نزنم که به کسي بر بخوردنگاهي نکنم که دل کسي بلرزديادم باشد که روز و روزگار خوش است و تنها دل ما دل نيستيادم باشد جواب كين را با كمتر از مهرو جواب دو رنگي را با كمتر از صداقت ندهميادم باشد بايد در برابر فريادها سكوت كنمو براي سياهي ها نور بپاشميادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگيرمو از آسمان درسِ پـاك زيستنيادم باشد سنگ خيلي تنهاست... يادم باشد بايد با سنگ هم لطيف رفتار كنممبادا دل تنگش بشكنديادم باشد براي درس گرفتن و درس دادن به دنيا آمده ام نه براي تكرار اشتباهات گذشتگانيادم باشد زندگي را دوست دارميادم باشد هر گاه ارزش زندگي يادم رفت در چشمان حيوان بي زباني كه به سوي قربانگاه مي رودزل بزنم تا به مفهوم بودن پي ببرميادم باشد مي توان با گوش سپردن به آواز شبانه ي دوره گردي كه از سازش عشق مي باردبه اسرار عشق پي برد و زنده شديادم باشد معجزه قاصدكها را باور داشته باشميادم باشد گره تنهايي و دلتنگي هر كس فقط به دست دل خودش باز مي شوديادم باشد هيچگاه لرزيدن دلم را پنهان نكنم تا تنها نمانميادم باشد هيچگاه از راستي نترسم و نترسانميادم باشد زنده ام.... و بايد زندگي کنم
کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت
کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
و قفس ها همه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیم روی آرامش اندیشه ما می رقصید
کاش می شد که غم و دلتنگی
راه این خانه ما گم می کرد
و دل از هر چه سیاهیست رها می کردیم
و سکوت
جای خود را به هم آوایی ما می بخشید
و کمی مهربانتر بودیم
کاش می شد دشنام
جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم
بذر امید به دشت دل هم
کسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای زمستانی و تنهایی هم
یک بغل عاطفه گرم
به مهمانی دل می بردیم
کاش می فهمیدیم
قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم
کاش می دانستیم
راز این رود حیات
که به سر چشمه نمی گردد باز
کاش می شد مزه خوبی را
می چشاندیم به کام دلمان
کاش ما تجربه ای می کردیم
شستن اشک از چشم
بردن غم از دل
همدلی کردن را
کاش می شد که کسی می آمد
باور تیره ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست
بهترین واژه همان لبخند است
که ز لبهای همه دور شده ست
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم
قبل از آنیکه کسی سر برسد
ما نگاهی به دل خسته خود می کردیم
شاید این قفل به دست خود ما باز شود
پیش از آنکه به پیمانه دل باده کنند
همگی
زنگ پیمانه دل می شستیم
کاش در باور هر روزه مان
جای تردید نمایان می شد
و سوال که چرا سنگ شدیم؟
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان
کاش می شد که کمی آیینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن
صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران
کاش پیدا می شد
دست گرمی که تکانی بدهد
تا که بیدار شود خاطره آن پیمان
و کسی می آمد و به ما می فهماند
از خدا دور شدیم
......
"کاشکی"واژه درد آور این دوران است
"کاشکی"جامه مندرس امیدی است
که تن حسرت خود پوشاندیم
کاش می شد که کمی
لااقل
قدر وزن پر یک شاپرکی
مهربانتر بودیم!
وقتی یه کیک رو با عشق می پزی،
از توی فر که میاد بیرون،
بهت لبخند میزنه....
وقتی یه کیک رو با اشک می پزی،
از فر که میاد بیرون،
غمگینه...
بدنش کوفته ست.
من دقت کردم....
وقتی گریه می کنی، یه هو دورت خالی میشه
من دقت کردم،
هر یه روز که میگذره،
رد پاهای سنگینش روی دوشم فشار میاره.
وقتی کیک رو از توی فر درمیاری،
انگار از حسرت سال ها...
غم باد گرفته و بعدش
ترکیده...........................
من دقت کردم....
کنار حاشیه های پشت بام، موهایم را به باد دادم.....
و دود می کردم مدام غصه هایم را....
لبریز بودم....لبریز...
و اصرار می ورزیدم بر دیدن ماه....
و همه چیز خوشحالم می کرد....حتی پنجره ی غمگین همسایه ی روبرو که بوی تند غربت می داد
می رقصیدم..... و پای می کوبیدم بر فکر هایی که مصرانه می آمد برای سرکوب آن لحظه های تهی بودن
لبریز بودم....لبریز.....
تا وقتی که سحر شد
تا وقتی که روبروی عکس تو نشستم....
و یک سااااااااااااااال تفاوت را با تمام وجودم حس کردم.
با زمهریر دست هایت ساختم ، اما....
خود را به لبخندی دروغی باختم ، اما....
توی تنم آتشفشانی از عطش بود و
حتی تو را در این عطش انداختم ، اما....
درد من و دست تو و دست من از هم دوووور
پا در رکاب راه تو می تاختم ، اما....
تو از خودم بی خود ترم کردی زمانی که....
می خواستم "من" باشم، آن فارغ از "آنی" که...
آنم شود، جانم شود،آنقدر که حتی -
می شد تصور کرد او را در مکانی که....
می خواستم...می باختم....حتی خودم را هم
به دست های داغ او، مثل زنانی که...!
بیخود شدم ، بی خود شدم ، دیگر نمی گنجید
روحم در این بند و ببند پادگانی که...
هر روز من یک اتفاق تازه ام انگار
مانند ابرم ، ابر توی آسمانی که-
یک روز می خواهد بنوشاند عطش ها را
یک روز دیگر بخل می ورزد به نانی که....
از دست تو دلگیرم و دلگیری از دستم
همیشه می گفتم که تف بر میزبانی که....
غیر از خودش از هر چه دارد مایه بگذارد!
جز از خودش ، جز از نگاه مهربانی که....
بعضی وقتا یه اشتباه میتونه همه چیو تغییر بده...!!!
یه قدم ، یه حرف ، و یا حتی یه نگاه اشتباه...!!!
وقتی فکر میکنم به گذشته ، به اتفاقاتی که افتاد ...به کارایی که کردم ...میبینم بعضی جاها ، خب یه جورایی ، افتضاح بودم... ولی بعضی جاها ... بعضی جاها تمام تلاشمو کردم .ولی چرا همیشه درست از آب در نمیاد؟
چرا همیشه تلاش آدما به بار نمیشینه؟
چرا همیشه چیزایی که دوست داریم رو به دست نمیاریم؟ بخاطر اشتباهات گذشته؟ نمی دونم...
وقتی نگاه میکنم میبینم زندگیم پر از چیزایی بوده که یا از دستشون دادم یا ازم گرفتن ... ولی هر چی فکرمیکنم نمیدونم اشتباهم کجا بوده .. میدونم بعضی جاها اشتباه کردم ولی نمیدونم کجا .... و من محکومم ... محکومم به این که اشتباه کردم .
اینجاست که جمله مشهور " انسان جائزالخطاست " زیر سوال میره ...هرچنداین یه قصه تکراری شده.. خیلی چیزا زیر سوال رفته معرفت ، دوستی ، محبت ... عشق ... ....
امشب که دارم اینو مینویسم یه جورایی دلم پر . از زمین .. از زمان ... و از تو ...
شاید یه جوری دارم سرتو خالی میکنم همه چیو ... سخته ولی کم کم دارم خودمو عادت میدم به نبودت ...
که فقط دوستت داشته باشم بدون اینکه باهات باشم..
حس غریبیه ... ولی این احساس رو دوست دارم.
مهم نیست با کسی باشی .. مهم نیست که تو هم منو دوست داشته باشی...
مهم نیست که چند وقت دیگه اصلا منو یادت بیاد یا نه ... مهم اینه که یکی هست این ور دنیا که تو یادش مونده اسمت...
یکی هست که می تپه واست ...
شاید در مورد تو هم اشتباه کردم
شاید دارم تاوان یه اشتباه دیگه رو پس میدم....
این روزا سخت میگذره ولی حست جریان داره ... تو تک تک لحظات ...
این روزا تراوین بازی میکردم همیشه فرض می کردم تو دهکده منی.. نمیذاشتم کسی طرفت بیاد اگه میومد با تمام قوا دفاع می کردم ... میگفتن بهم استراتژیت اشتباهه ... میگفتم اشکال نداره کشته زیاد میدم ، ولی ازش دفاع میکنم...روستامو میگم ... یه مدت گذشت و من هرروز بخاطر تو ضعیف و ضعیف تر شدم ...
دارم به این فکر میکنم کاش زندگی هم مث تراوین بود ... میشد اگه اشتباه کردی و باختی یوزرت رو پاک کنی و یکی دیگه بسازی و این دفعه دقت کنی ...
کاش آدما مثل دهکده های تو تراوین بودند ... کاش اگه میدیدن اینقدر دوستشون داری اونا هم پا ه پات میومدن .. کاش اگه میدیدن 24 ساعته توی فکرشونی... اونا هم همین حال و هما رو داشتن ..
کاش میشد توی زندگی هم طلا خرید و بیست و پنج درصد شانست رو ببری بالا ...
کاش زندگی هم مثل تراوین به کسایی که بیشتر دوروبر روستاشون میگردن و هواشو دارن هر هفته مدال می داد ....
کاش کسایی که بیشتر دهکده شون رو دوست دارن سخت تر اونو از دست بدن...
و خیلی کاش های دیگه...
اگه توی تراوین اشتباه کنی میتونی اصلاحش کنی حتی اگه همه نیروهاتو از دست بدی و هیچی دیگه نداشته باشی ... ولی توی زندگی چی؟ هیچ کاری تمی تون کنی..
هر لحظه باید منتظر باشی مدیریت بازی بگه شما اوت شدین ... تموم ....کات
واسه کی مهمه تو چی می کشی؟ گریه می کنی؟ به درک ...!!! اشک میریزی...؟؟؟ هه مهم نیست ...!!!
دلت تنگ میشه؟ برو بابا بچه شدی ..؟؟!!
غصه؟ غم؟ خاطرات؟ بیخیال بابا اینا چیه میگی؟
بیخیال ..