خاطرات ...
بنويس
خاطرات آينده را
و مقدر كن احتمال ديدارمان را
در قيامتي نزديك
طوري كه هيچ يادم نيامده باشد
طوري كه هيچ يادت نيامده باشد بنويس
نام كوچكم را بزرگ
درست كنار نام خودت
و در خاطرات آينده
مصور كن
آفتاب بمانی
بنويس
خاطرات آينده را
و مقدر كن احتمال ديدارمان را
در قيامتي نزديك
طوري كه هيچ يادم نيامده باشد
طوري كه هيچ يادت نيامده باشد بنويس
نام كوچكم را بزرگ
درست كنار نام خودت
و در خاطرات آينده
مصور كن
آفتاب بمانی
شايد الان انقدر تنها شدم كه دوباره اومدم اينجا كه حرفاي دلمو توي شعرام واسه اوني بزنم كه راحت تنهام گذاشت يه روزي ميومد اينجا شعرام و كه واسش مينوشتم ميخوند حالا شايد يه روزي بياد و جواب دلمو كه شكست بده
یواش گفتم دوست دارم ، واسه اینه که نشنیدی
بلد نیستم که بد باشم ، نگو اینو نفهمیدی
بذار باشم کنار تو ، کنار عطر این احساس
بذار حبس ابد باشم ، توعشقی که برام رویاس
بذار با گریه این بارم ، بگم خیلی دوست دارم
اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم
دلم میگیره هر روزی ، که میبینم تو دلگیری
دارم میمیرم از وقتی ، سراغم رو نمی گیری
نگام رو از تو دزدیدم ، با این چشمای غم بارم
نمی خواستم بدونی که ، چقدر چشمات رو دوست دارم
ولی با گریه این بارم ، می گم خیلی دوست دارم
اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم
از من نپرس که چقدر دوستت دارم
اینجا تو قلب من حدو مرزی برای حضورت نیست
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم
مگه ماهی بیرون از آب می تونه نفس بکشه؟
مگه می شه هوارو از زندگی ام برداری و من زنده بمانم
تو تمام زندگی منی
اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ تورا از خدا می گرفتم
وگر سنگ بودم به هرجا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتم
اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
مرا می شکستی مرا میشکستی
گذشتن از تو سخته،مثل گذشتن از کوه!
برای من که دارم یه کولــــــــــــــه بــــار اندوه
من عابری غریبم تنم پر از غبـاره
تا مرز بی نهایت،شبم ادامه داره
تنم اجاق سرده تو آخرین شراره
برو بذار بمیرم گرمم نکن دوبــاره
گذشتن از تو برام سخته ولی گذشتم
همیشه تنهــــا موندن!همینـــــه سرنوشتم
برای من که خستـــه م تو مثل خواب نــــــــــازی
میشد بــــــــرام با دستات یه آلونک بســــــــــازی
میشد بـــا من بمونی،بمونی تا همیشــــــــــــــه
امـــــــــا یه ســـــایه هایــــی از ما جدا نمیشـــــه
این ســــــایه سرنوشته کـــه راهمــــونو بستـــــه
وداع تلخ مــــــــــــا رو به انتظـــــــــــار نشستــــــه
بــــــرام گذشتن از تو ،پرواز برگـــــه تا خـــــــــــاک!
مرثیــــــــــــــه عشق این آواز تلــــخ غمنــــــــــــاک
گذشتن از تـــــو برام سختــــــــــــه ولی گذشتـــم
همیشه تنهــا موندن!همینه سرنوشتــــــــــــــم
دلم برایت تنگ شده... امشب دلم برایت تنگ شده به اندازه تمام بی احساسیت.... به اندازه تمام لحظاتی که به من فکر نمی کنی.... به اندازه تمام شب هایی که با حرف هایت آزرده ام کرده ای... به اندازه تمام وعده وعید های دروغی ات.... آری... دلم برایت تنگ شده... به اندازه تکه های قلب شکسته ام... دیگر سمت من نیا..... نه اینکه نمیخواهم...نه..... میترسم لبه های تیز تکه های قلب شکسته ام رخمی ات کند.
شب روی جاده نمناک می خوانم هر مهتاب تو را
و تو آرام می آیی و می نشینی در سکوت سینه ام
زیر لب با شوق صدایت می زنم
و تو دست در دستم می نهی
و چشمهای فسونگرت می برد مرا...
گوش کن نبضم از طغیان خون متورم شده است
و تنم از وسوسه ای می سوزد
تو را می خواهم برای بودنت ...ماندنت...همیشه و همیشه
اجازه هست به عشق تو، توی کوچه ها داد بزنم؟
روی پشت بوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؛
اجازه هست که هر نفس ترانه بارونت کنم؟
ماه و ستاره رو بازم فدای چشمونت کنم؛
اجازه هست که خنده هات قلبمو از جا بکنه؟
بهت بگم عاشقتم، دوست دارم یه عالمه؛
اجاز هست بهت بگم عشق تو توی سینمه؟
جونمو هم به پات بدم بازم برای تو کمه؛
به من بگو، بگو به من، بگو منو دوسنم داری؟
بگو که واسه هوست پا روی دلم نمی ذاری
اجاز هست نگاهتو توی خاطرم قاب بکنم؟
چشمی که بدخواهمونه به خاطرت خواب بکنم؛
اجازه فریاد بزنم توی قلبمی تا به ابد؟
بدون اگه رسوا بشم بخاطرت خوبه نبرد؛
اجازه هست کنار تو به اوج ابرهام برسم؟
دست توی دستمو برم به فردا برسم؛
اجازه هست دریا بشم، کویرو پیومنه کنم؟
تو صدف دلم بشی، من توی دلت خونه کنم؛
اجازه هست یه لحظه باز توی چشات نگاه کنم؟
با یک نگاه بی ریا روی غمو سیاه کنم؛
اجازه هست ...
در این هستی غم انگیز
وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده ی « دوستت دارم»
کام زندگی را تلخ می کند
وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتی ات
زندگی را
تا مرزهای دوزخ
می لغزاند
دیگر – نازنین من –
چه جای اندوه
چه جای اگر...
چه جای کاش...
و من
– این حرف آخر نیست –
به ارتفاع ابدیت دوستت دارم
حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه
از لذت گفتنش امتناع کنم.
ان موسیقی که با تو شنیدم،چیزی بیش از یک موسیقی بود،
و ان نانی که با تو خوردم،چیزی بیش از نان بود،
حالا بی تو،همه چیز محزونم میکند،
انچه روزی زیبا بود،مرده است.
دستهایت زمانی این میز و این نقره را لمس کردند،
و انگشتانت را دیدم که این جام را گرفته بود.
اینها را تو به خاطر نمی اوری،ای عزیز،
و با این حال حس لمس تو بر اشیا همیشه خواهد ماند.
چرا که وقتی از کنار انها می گذشتی، در قلب من بودی
و با دستها و چشمهایت انها را متبرک می کردی.
و انها همیشه در قلبم خواهند ماند
که زمانی تو را می شناختند، ای زیبای فرزانه.
دوستت دارم
تا بی نهایت....