سیاه است ...

می ترسم از نبودنت...
و از بودنت بیشتر!!!
نداشتن تو ویرانم میكند...
و داشتنت متوقفم!!!
وقتی نیستی كسی را نمی خواهم.
و وقتی هستی" تو را" می خواهم.
رنگهایم بی تو سیاه است ،و در كنارت خاكستری ام
خداحافظی ات به جنونم می كشاند...
و سلامت به پریشانیم!؟!
بی تو دلتنگم و با تو بی قرار....
بی تو خسته ام و با تو در فرار...
در خیال من بمان
از كنار من برو
من خو گرفته ام به نبودنت

گاه گاهی ...

من گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار!
مثل ِیک بچه بازیگوش
و آن وقت هی در می زنم، در می زنم، و می گویم :
" دلم افتاده توی حیاط شما. می شود آن را پس بدهید...؟"
کسی جوابم را نمی دهد
کسی در را برویم باز نمی کند
اما همیشه ، دستی ، دلم را می اندازد این طرف دیوار
همین،
و من این بازی را دوست دارم
آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند
تا دیگر دلم را پس ندهند
تا در را باز کنند و بگویند:
بیا خودت دلت را بردار و برو
آن وقت من می روم و دیگر برنمی گردم!
من این بازی را دوست دارم......

سنگ صبور

همش باید نقش بازی کرد!آخه تا کی؟کی تموم میشه و راحت میتونم زندگی خودم رو بکنم.هر چی که بگی همین الان هم میشه دروغه.هیچ کس وفا نداره.تا بهت نیاز دارن باهات خوبن.همچین که سرشون جای دیگه گرم بشه ولت میکنن به امون خدا.تصمیم گرفتم با هیچ کس گرم و صمیمی نباشم.مریم هم که همه حرفهای دلم رو پیش اون گذاشتم.....نه!مریم همه حرفهام رو نگه داشته .یعنی تو همه دنیا فقط اونه که حرفهام رو نگه می داره.دلم می خواد اون به آرزوش برسه.وقتی تو کنکور قبول نمشد انقدر دلم براش می سوخت که نگو.....نه آزاد نه سراسری.خیلی دعا کردم براش.بالاخره یه رشته خوبی قبول شد.اگه سال اول هم همین رو می زد حتما قبول میشد.اما چشمش به کنکور سراسری بود.
می دونم یه چیزی تو دلش می خواد.از چشماش راحت میشه خوند.خدایا زودتر بهش بده.خوبش رو .همونی که می خواد.دیگه صداش دراومده.
هیچ وقت واسه هیچی صداش در نمی اومد.خیلی تو داره.از من بدتره.باز من چند بار با چند نفر از ته دل صمیمی شدم و شکست خوردم.اون اصلا از اول با هیچکی صمیمی نمیشه.من رو هم که قابل دونسته از بس تلاش کردم.از بس نشونش دادم که می تونم سنگ صبورش باشم.اولش من باهاش زیاد حرف زدم.آره مخش رو زدم.بالاخره زبونش باز شد.تا یه حدی.بعدش الان دیگه من رو سنگ صبورش میدونه ....

خدایا فقط تو میدونی که چقدر دوستش دارم.همون اندازه که معنی دوست داشتن رو فهمیدم.
اصلا چرا من اینقدر بی احساس هستم؟
همش فکر می کنم بودن تو دروغه.
اگه یه روز بفهمم خدایی نبوده و نیست و همه این سختیهایی که کشیدم کشکی بوده چی کار کنم؟

هر روز ...

هر روز از پنجره اطاقم به بیرون نیم نگاهی می اندازم . به آدمها ، به ماشینها وگاهی هم به عکس خودم که در شیشه ی پنجره اتاقم می افتد نگاه میکنم .

انگار منتظر کسی هستم که از راه بیاید و مرا صدا بزند . ولی هر چی بیشتر نگاه میکنم کمتر کسی را میبینم که به من نگاه کند . همه درگیرند و میخواهند زودتر کارشان تمام شود . شاید حواسشان نیست و شاید هم حواس من نیست . شاید انتظار بی جا دارم . و شاید هم روزی برسد که دیگر انتظار نکشم .

هی ... فلانی ...

گفت: حالت را نمی پرسم چون می دانم خوبی , عکس هایت همه با لبخند اند !! و نمی دانست عکاس که می گوید سیــــــــــــــب من یادِ حماقتِ آدم می افتم و ...پوزخند می زنم

آتش بگیر، تا که بدانی چه می‌کشم احساسِ سوختن، به تماشا نمی‌شود

هی فلانی ؟ می دانی ؟ می گویند رسم زندگی چنین است : می آیند می مانند عادتت می دهند و ... می روند و تو در خود میمانی و تو تنها میمانی راستی ... نگفتی ؟ رسم تو نیز چنین است ؟ مثل همهء فلانی ها ؟؟

...

http://www.isati3.com/uploads/admin/1391/12/17/6/d0ddd2f678.jpg

هی ...

۱-از عشق نباید نوشت:

رفتم سراغ آهنگ هایی که نزدیک به یکساله اونا رو گوش نکردم.همشون خاطره ان.امروز

که داشتم گوش می کردم رسیدم به .... . همون چیز دیگه.بی خیال اصلا.به این نتیجه

رسیدم که دیگه نباید از وابستگی هام چیزی بگم.

مگه مریضم؟دارم فکر فردا پس فردا رو می کنم که باید به یکی جواب پس بدم که اینارو در

مورد کی نوشتم.دخترها رو که نمیشه کنترل کرد.فضو... . نه ببخشید.چیزن.کنجکاون.واسه

همین حتما یه روزی این دلنوشته ها دردسرساز میشن.

۲-نمی خوام نمیشه دیگه بی تو اینجا زنده باشم:

وسوسه شدم.تو پست قبلیم نوشتم که قضیه ی احمدی نژاد پیش اومد.اعتراف می کنم

رسما وسوسه شدم تا برم سراغ وبلاگ سیاسی ام و فعالش کنم.دارم مقدمات ادامه ی

فعالیتم رو فراهم می کنم.

خیلی وقت بود سراغش نرفتم ولی نمی تونم در برابر این مسائلی که داره پیش میاد ساکت

بمونم و دوری از وبلاگ نویسی سیاسی رو تحمل کنم.هر چی باشه قدمت اون وبلاگ حتی

از وبلاگ بیا تو هم بیشتره.

۳-رفیق خوب روزها:

دارم فکر می کنم که هیچکدوم از رفقام از راهنمایی تا الان که دانشگاهم تمام شده هیچکدومشون

اهل دخ-تر بازی و دوست بازی نبودن.یعنی انواع فسق و فجور از مش-روب تا مفعول رو داشتن

ولی اهل این یکی نبودن.

البته من که فوق العاده مثبت می باشم و هرگز لب به قلیـانشان هم نزدم چه برسد به این

مشــــروبات الکلـی و باز چه برسد به فاعل و مفعول و این حرفا.

۴-لیلی فقط تو قصه ست:

نگاه عاقلانه به مسائل عاشقانه خیلی سخته ولی دارم سعیم رو می کنم.الان نگاهم

حتی نسبت به هفته ی پیش عوض شد.چلچراغ مصاحبه ای داشت با افشین یداللهی

ترانه سرا که بعضی حرفاش در این مورد قشنگ بود:

اگه دیدیم کسی تصمیم گرفته دیگه با ما نباشه ما هم به تصمیمش احترام میذاریم و با

احترام جدا می شیم و اینو می پذیریم.باید متوجه بشیم این حرفا که اگه تو نباشی من

می میرم و جهان برام سیاه میشه و ... واقعیت نداره.چون ما زندگی می کنیم و عاشق

نفر بعدی میشیم و براش شعر میگیم و بعدی و بعدی.

نه ما برای کسی می میریم و نه کسی از عشق ما می میرد وگرنه تا الان نسل ترانه

سراهامون منقرض میشد!!!

۵-آی دی ام همچنان در حالت خاموش به سر میبره.

بی احساس ...

هر کسی یه طوریه؟یه خصوصیتی داره.همه می خوان خوب باشن و روشهای مختلفی رو واسه خوب بودن انتخاب کردن!اگه خوب بودن یه چیزه چرا سلیقه ایه؟
نه! در اصل هر کسی هم می خواد خودش راحت باشه و هم خوب باشه.اصل خوب بودن رو در نطر نمیگیره.
هر کسی یه اعتقاداتی منحصر به فرد داره.برای همینه که فرق می کنه.اما اونایی که قانون عمومی رو رعایت نمی کنن چجوری ان؟یعنی ساز خوشون رو می زنن.خوب اینم میشه بد بودن دیگه.
این حرفا چیه؟هر کی هر راهی تونست بره اون بهترینه.
دییییییییییییییییوووووونه



آخه چرا من اینقدر به فکر همه هستم.حتی اونایی که تو وبلاگم باهاشون به اندازه چند کلمه گفتگو کردم؟
ولی هیچکی به فکر من نیست.
خدایا من وجود دارم؟
همه من رو می بینن؟
پس چرا اینقدر بی محلی؟
چی کار کنم خوب هر کی یه احساساتی داره دیگه!
اما اگه از بی احساس بودن منه چرا تا بحال خوب بود.یه دفعه بی احساس شدم؟
تازه خودشم اینطوری بود که!!!!
پس اونم بی احساسه.
شاید بخاطر روابط کاری بوده.
خوب می خواست حد و اندازه های خودش رو بدونه.
اینهمه هم از خودراضی و مغرور نباشه.
آخه هر کی یه ظرفیتی داره دیگه.مگه من چقدر می تونم خودم واسه کسی که از ته دلم قبول ندارم و فقط واسه ... می خوامش خودم رو کوچیک کنم.
همیشه عهد می کنم که دیگه با کسی گرم نشم و بهش عادت نکنم تا دوریش برام سخت نباشه ها!این یکی در رفت..
دیگه هیچکی رو دوست ندارم.
چرا یکی رو !
عزرائیل رو!
بیاد منو ببره و راحت بشم از این دنیایی که این همه بی وفایی و نامردی توشه.
همه چی رو میشه تحمل کرد الا بی وفایی رو

هنوز ...

مثل یک خیابان شده ام محل عبور پر از خاطرات دورادورباد که می وزد رها می شوم درلحظه های شاد و بیزارم از انتظار مثل خیابان از شب در آرزوی گذرعابری که از فراق زمزمه کنان می گذرد سست تنها اما امیدوار قدم میزند ورویا میبافد می بافم رویای بودن تورا چراغهای روشن و لبهایی خاموش بخواب شهرمن فردا دوباره عابران زیادی در راهند حتما تورا مثل بقیه رها خواهند کرد ...

دلم برای روزهای رفته تنگ می شود

چرانگاه می کنی به تلی از سکوت من که هدیه کرده ای مرا

چراسکوت ودرد را به من نشانه رفته ای

هزاربار باخودم نشسته فکرمی کنم

چرامراکنارخاطرات خود رها نموده ایی چرا؟

چرانگاه می کنی به صف نشستن شکست قلب من

هزاربارسعی کرده ام کنارهم گذاری مجدد تمام تکه های قلب خود

به من نگاه هم نکن برو

هنوزلحظه های من عطررفتن تورا به خودگرفته اند

دلم برای التهاب لحظه های بودن نبودنت

برای بغض

برای چشمهای خیس   

  وبی صداشکستن دلم  چه ساده تنگ می شود

بگوچرا ندیده ایی مرا؟

دلم برای کودکی برای لحظه های بیدرنگ انتظار

برای خاطرات در به در برای ساده رفتن تو بی دلیل برای عشق وسادگی

بدان که تنگ می شود

به دست های من نگاه کن

هنوز بی تو خالیند

هنوزبی تو انتظار می کشند

خیال میکنم هنوز کودکم  گریه می کنم برای کودک نگاه تو

بی خبر ازینکه تمام مردها پدرنمی شوند که نشکنند دل تورا

تو           بزرگ گشته ایی آسمان توبرنگ دیگریست

انتظار می کشد مرا

به من نگاه هم نکن برو نیا

خدا ...

تنها ماندم
تنها ماندم
تنها با دل بر جا ماندم
چون آهي بر لبها ماندم
راز خود به کس نگفتم
مهرت را به دل نهفتم
با يادت شبي که خفتم
چون غنچه سحر شکفتم

دل من ز غمت فغان برآرد
دل من ز دلت خبر ندارد
دل من ز دلت خبر ندارد
پس از اين مخورم فريب چشمت
شرر نگهت اگر گذارد
شرر نگهت اگر گذارد

وصلت را . ز خدا خواهم
از تو لطف و صفا خواهم
کز مهرت . بنوازي جانم
عمر من به غمت شد طي
تو بي من . من و غم تا کي
دردي هست . نبود درمانش

تنها ماندم
تنها ماندم
تنها با دل بر جا ماندم
چون آهي بر لبها ماندم

رهگذر ...

ميونه بلور بارون
عکس خورشيد طلائي
ماتمه درختا برگاش
واسه لحظه جدائي

ها ها ها

زير پاي رهگذرها
صداي ناله برگها
پاک ميشه از کوچه هامون
جاي پاي قاصدکها

توشبا ميچينند ابرها
تموم ستاره هارو
همه از باغچه ميگيرند
سراغ اقاقيا رو

اگه دستامو بگيري
غم پائيز رو ندارم
ميدونم که تو نگاهت
هميشه بهارو دارم

اگه دستامو بگيري
غم پائيز رو ندارم
ميدونم که تو نگاهت
هميشه بهارو دارم

امشب ...

امشب در سر شوري دارم
امشب در دل نوري دارم
باز امشب در اوج آسمانم
باشد رازي با ستارگانم
امشب يک سر شوق و شورم
از اين عالم گويي دورم

با ماه و پروين سخني گويم
از روي مه خود اثري جويم
جان يابم زين شبها
مي کاهم از غمهاي

ماه و زهره را به طرب آرم
از خود بي خبرم ز شعف دارم
نغمه اي بر لبها
نغمه اي بر لبها

شوق پرواز

اي تنها اي بي تو تنها من
اي با من اي همچو جان با تن
اي نسيم اي بوي پيراهن
اي ز تو چشم دلم روشن
اي دل اي مرغ سحر
شور آواز تو کو ؟
اي شکسته بال و پر
شوق پرواز تو کو ؟
در دل شبهاي تار
سوز تو ساز تو کو ؟
موج سرکشم که دل داده ام به دست باد
دل به دريا ميزنم تا شوم از خود آزاد
گر چه سردو خامشم
شعله شعله آتشم
گر زبانه بر کشم
هر چه بادا باد
فرياد !فرياد !فرياد !

نمیدونم ...

ديدي بعضي وقتها كه دلت ميگيره آروم وقرار نداري و دنبال يه چيزه گنگ و نامشخصي هستي كه خودت هم نميدوني اون سگ مصب چيه و كجا قرار داره؟ به همه جا سرك ميكشي به همه اون جاهايي كه تو گوشه ذهنت هست و مدتهاست كه ازشون بي خبر بودي. يادت رفته يا شايد هم كه خودت خواستي يادت بره! سالها سعي كردي پاكشون كني و الان شايد ديگه غبار زمان روشون نشسته، نميدونم شايد. خيلي حرفها هست كه نميشه به كسي بگي يا اينقدر واضح و شفاف هستند كه يادآوريشون يه چيزهايي رو جلوي چشمات ميارن كه حتي خودتم هم ديگه نميخواهي به يادشون بياري، آره حتماً برات پيش اومده. توي اون موقع شايد بري يه گوشه بشيني و زل بزني به اون خيلي دورها، اونقدر دور كه حتي ذهنت هم نتونه به اونجا برسه، به اونجايي كه حس ميكني مدينه فاضله توست، به اونجايي كه همه چيزو همه آدمها، درست همون جايي هستن كه بايد باشن، شايد اونجا نقطه صفرزمين باشه! شايد مدينه فاضله و يا شايد هم نقطه بلاتكليفي باشه. آرمانشهر يا شايد هم نقطه سردرگمي باشه. مرز ميون برزخ و معاد. بهشت و جهنم. اونجا، همونجايي كه سالها براي رسيدنش سعي و تقلا كردي و حالا كه ديگه وقت سفر به نقطه صفر رسيده دست و پات ميلرزه نه تنها دست و پا كه دل و ايمونت هم ميلرزه. ميلرزه تا شايد روزي نقطه صفر برات بهترين جاي زمين باشه، نميدوني شايد وقتي ديگر، آرمانشهر همين كوچه پس كوچه هاي اين شهر شلوغ بود و تو سالها بي هدف بدنبال سيبي گاز زده نقطه صفر رو كند وكاو ميكردي و بعد اين همه سال هيچ نجستي.

ستاره ...

ستاره اي به چشم من در آسمان هستيم
سيه شود بدون تو پناهگاه مستيم
خدا شدي . صدا شدي . بهار با صفا شدي
تويي که چون مقدسي . حضور آشنا شدي
يه دل و يه عاشق و يه همزبون
دو تا دست گرم و قلب مهربون
شده آرزوي روزگار من
به خدا اين شده انتظار من
دل من چيز زيادي نميخواد
به خدا فقط يه آشيون ميخواد
يه دل عاشق و مهربون ميخواد
يه شب از شباي عمرم تو رو از خدا ميگيرم
بي تو مبهوتم و خسته . با تو من جلا ميگيرم
بيا بيا پيشم نازنين . تو رو خدا ترکم نکن
رو راست تر از من کسي نيست . عشقمو باور بکن
حرف من فقط يه خواهشه . بيا با دلم سر بکن
واسه يه بارم که شده حرفمو باور بکن
تو نگاهت يه ترانه است
واسه فردام يه بهانه است
شعر خوب زندگيمه . همه حرفات
قوت قلبمه اي گل . ته چشمات
واسه من شيرين و نازه همه کارات . همه حرفات
بيا بيا پيشم نازنين . تو رو خدا ترکم نکن
رو راست تر از من کسي نيست . عشقمو باور بکن
حرف من فقط يه خواهشه . بيا با دلم سر بکن
واسه يه بارم که شده حرفمو باور بکن
يه دل و يه عاشق و يه همزبون
دو تا دست گرم و قلب مهربون
شده آرزوي روزگار من
به خدا اين شده انتظار من
دل من چيز زيادي نميخواد
به خدا فقط يه آشيون ميخواد
يه دل عاشق و مهربون ميخواد
يه شب از شباي عمرم تو رو از خدا ميگيرم
بي تو مبهوتم و خسته . با تو من جلا ميگيرم
بيا بيا پيشم نازنين . تو رو خدا ترکم نکن
رو راست تر از من کسي نيست . عشقمو باور بکن
حرف من فقط يه خواهشه . بيا با دلم سر بکن
واسه يه بارم که شده حرفمو باور بکن