هنوز ...
مثل یک خیابان شده ام محل عبور پر از خاطرات دورادورباد که می وزد رها می شوم درلحظه های شاد و بیزارم از انتظار مثل خیابان از شب در آرزوی گذرعابری که از فراق زمزمه کنان می گذرد سست تنها اما امیدوار قدم میزند ورویا میبافد می بافم رویای بودن تورا چراغهای روشن و لبهایی خاموش بخواب شهرمن فردا دوباره عابران زیادی در راهند حتما تورا مثل بقیه رها خواهند کرد ...
دلم برای روزهای رفته تنگ می شود
چرانگاه می کنی به تلی از سکوت من که هدیه کرده ای مرا
چراسکوت ودرد را به من نشانه رفته ای
هزاربار باخودم نشسته فکرمی کنم
چرامراکنارخاطرات خود رها نموده ایی چرا؟
چرانگاه می کنی به صف نشستن شکست قلب من
هزاربارسعی کرده ام کنارهم گذاری مجدد تمام تکه های قلب خود
به من نگاه هم نکن برو
هنوزلحظه های من عطررفتن تورا به خودگرفته اند
دلم برای التهاب لحظه های بودن نبودنت
برای بغض
برای چشمهای خیس
وبی صداشکستن دلم چه ساده تنگ می شود
بگوچرا ندیده ایی مرا؟
دلم برای کودکی برای لحظه های بیدرنگ انتظار
برای خاطرات در به در برای ساده رفتن تو بی دلیل برای عشق وسادگی
بدان که تنگ می شود
به دست های من نگاه کن
هنوز بی تو خالیند
هنوزبی تو انتظار می کشند
خیال میکنم هنوز کودکم گریه می کنم برای کودک نگاه تو
بی خبر ازینکه تمام مردها پدرنمی شوند که نشکنند دل تورا
تو بزرگ گشته ایی آسمان توبرنگ دیگریست
انتظار می کشد مرا
به من نگاه هم نکن برو نیا