رفتی ...
رفتی حالا به کی بگم خیلی دلم تنگه برات
میخوام یه بار ببینمت سر بذارم رو شونه هات
دوست داشتم با گلای سرخ می اومدم به دیدنت
نه اینکه با رخت سیاه چشای سرخ ببینمت
گلو پرپر میکنم سر مزارت
تاابد بارونیه چشمای یارت
رفتی افسوس گل من تو در دل خاک
از تو یادگاریه چشمای نمناک
پاییزغریب و بی درد اونهمه برگ مگه کم بود؟
گل من رو چراچیدی؟گل من دنیای من بود
گلمو ازم گرفتی تک و تنها زیر بارون
حالا که نیستی کنارم میذارم سر به بیابون
دلم گرفته ...
آماده ای که تو هم منو ترک کنی ...
آماده ای ؟ که تو هم منو ترک کنی
یا می خوای بشنوی تا درد منو درک کنی
می خونم تا تو دلم این بار سنگین نمونه
این اشکه منه که باعث رنگین کمونه
این صدای اشک منه به هر گوشه رسید
فعلا که زندگی گرگه و ما یه خرگوشه سفید
دلم بهم میگه این ناله ها کافی نیست یه ریز
غرق خوابم ، واسم یه لیوان کافی میکس بریز
که بیدار بمونم ببینم من چه واژهای
می تونه بهتر بیان کنه عمق این تراژدی
وقتی کسی راه نمیاد باهام جز سایه من
بایدم رپ معنی دار بشه مایه ننگ
با همین امکاناتم میرم تو این راه پیش و پس
وقتی 70 میلیون می خوان کار شیش و هشت
پس دیگه حاجت کدوم استخاره هست ؟
باید بکنم از استعدادم استفاده پس
گله دارم ، آره من از خدا گله دارم
که چرا در هر قدمم می خوره گره کارم
دیگه پر شده از ناله ها دله پارم
که چرا خوبیهای دنیا واسم نصفه کارست
وقتی غرق میشم آره زیر سیل کارم
وقتی نمیشه بدست بیارم دل یارم
وقتی شونه ای ندارم روش سر بذارم
میگم گله دارم ، گله از این دل زارم
تو ...
مي خوره...دستهام دستهاي تورو مي خوان تا منو از اين روزگار شلوغ
رد کني...محو بشم...نيست بشم....از ميون آدمهايي که منزلت عشق رو نچشيدن..
دلم برات تنگه...وقتي که بارون مياد و من بدون چتر...تنها...تنها و آروم...صبور و
بردبار...خودم رو به دست ابراي سياه ميسپارم...تا بر من ببارند...شايد کمي ازفقدان
تو رو از عمق دل و جون من بشورن و ببرن...اما...اما مي دوني که فقط بيشتر دلم
تنگ ميشه
چقدر دلم براي چشمات تنگه...وقتي که چشمامو مي بستم و به عمق چشماي تو خيره
مي شدم ...
قطره ...
در زیــــر بــــــاران نشستـــــــه بـــــــــودم
چشمـــــم را بـه آسمــــــــان دوختـــــــــه بــــــــودم
چشمـــــم را بـه ابـــــرهـای سـرگــــــردان دوختـــــــه بــــــــودم
انتظــــــار مـی کشیــــــــدم
انتظـــــار قطــــره ای عــــــاشق از بـــــــاران
کـه از آسمـــــان بیــــایــــد و بــر چشمـــــانـــم بنشینـــــــــد
تــا شــــایــد چشمــــــانــم عــــــــــــــــــاشق آن قطـــــره شــــــــود
بـــــاران مـی بـــاریــد آسمــــان مـی نـــالیــــد ابــــــرهـا بـی قــــــرار بـودنــــد
صــــدای رعـــد ابــــرهـا سکــــــوت آسمـــــان را در هـــم شکستـــــــــه بــــــــــــود
خیــــس خیــــس شــــده بــــــــــودم
مثــل پـــــرنـــده ای در زیــــــر بـــــــاران
دوســـــت داشتـــــم پــــــــــرواز کنــم در اوج آسمـــان هـــــا
تـا شـــایـد قطــــره عــــاشق را از میــــان ایـــن همــــــه قطـــره پیــــدا کــــنم
مـی دانستـــم قطــــره هـایـی کـه از آسمــان مـی ریـــزد اشــــک هــای آسمـــان ست
اشـــک هــایــی کـه هـــر قطــــره از آن خــاطــــره ای بیــــش نبــــود
در رویــــاهـــایــم پـــــــــروازکـــــردم
در اوج آسمــــان هــا، در میـــان ابــــرهــا، در میـــان قطـــــره هــا
چطــــور مـی شـــــود از میـــان ایـــن همــــــه قطـــــره بـــــاران
قطــــره عـــــــــاشق را پیـــــدا کــــرد؟!
قطـــــره هــایــی کـه هـــر وقـــت بـه زمیــــن مـی ریخـــــت
یــا بـه دریــــا مــی رفــــــت یــا بـه رودخــــانــه
یــا بـه صحـــرا مـی رفــــــت و بـه زمیــــن فــــرو مــی رفـــــــت
و یــا بــــر روی گـــل مـی نشســـــت
مــــــن بـه دنبـــال قطــــــره ای بــــودم کـه بـــر روی چشمــــانـم بنشینــــد
نـه قطـــــره ای کــه عــــاشق دریــــا یــا گــــل شـــــود
و یــا اینکـــــه نـــاپدیــــد شـــــــود
مــــن قطـــــره عـــــاشق را مـی خــواستـــــم کـه یـــک رنــــگ بــاشــــد
همـــان رنـــگ بـــــاران عشــــــــــــق مـــن
نگـــــاهـم بـه بـــــــــاران بــــود
در دلـــــم چـه غــوغــــــایـی بــــــــود
انتظــــــار بـه ســــر رسیـــــــد
قطـــــره عـــــــاشق بـه چشمـــــانـم نـــرسیــــــد
بـــــــاران کـم کـم داشـــت رد خـــود را گــــم مــی کــــــرد
و آسمــــــان داشــــت آرام مـی گـــــرفت
دلــــم نمـی خـــــــواسـت آسمـــــــــان آرام بگیــــــرد
امـــا مـــــن نـا امیـــــد نشـــــدم و بــــاز هــــم منتظـــــر مــــانــــدم
آن قـــــــــــدر انتظــــار کشیــــــدم تــــا…
قطــــــره آخــــر بــــــاران را از آن بالاهـــــا مـی دیــــــدم
قطـــــره ای کـه آرزو داشتـــــــم بـه چشمـــــانــــم بنشینـــــــــــد
آرزو داشتــــــم بیـــایــــد و بـا چشمــــــانم دوســـــت شـــــــــــــــــــــــــود
قطــــره بـــــاران داشــــت بـه ســـــوی چشمـــــانـم مـی آمــــد
نگــــــاهــم همچنـــــــــان بـه آن قطـــــــره بـــــود
طــــــوفـان سعــی داشــــت قطـــــره را از چشمــــانــم جـــدا کنــــــد
و نگـــذارد بـه چشمـــــانــم بنشینـــــد
امــــــا آن قطـــــره عشـــــــــــــق بــا طـــــوفــان جنگیــــــــد
از طـــــــوفــان گذشــــــت و بـه چشمـــانـم نشســــــت
چـــه لحظـــــه قشنگــــــــی
در همـــان لحظـــه کـه قطـــره بـــــاران عشقــــــم داشــت بـه زمیـــن مـی ریخــــت
چشمـــــان مــــن هــم شــــــروع بـه اشـــک ریختــــن کـــــرد
اشــــک هـــایـم بـا آن قطــــــره یکــــی شـــــده بــــود
احســـــــاس کـــــردم قطــــــره عـــــــــاشق در قلبــــــم نشستـــــــــه
بـه قطــــــره وابستــــــه شــــــــــدم
آن قطــــــره پــاک پــاک بــــــود چــــون از آسمـــــان آمــــده بـــــود
همـــان قطــــــره ای کـه بــــــاران عشقــــــم بـه مـــن هــدیــــــه داد
آری عشـــــــــــــــق مـــن
آن قطــــــره ی زیبــــا تــــــــــــــــو بــــــودی
خدا میخوام حرف بزنم باهات ...
خدا میخوام باهات حرف بزنم باهات درد دل کنم
خدایا چرا زندگی رو برا بعضیها سخت و برا بعضیها اسون کردی مگه اونا پیشت پارتی داشتند یا خونشون سرختر بوده ,چرا بچه که تو بالا شهر بدنیا میاد باید تو ناز و نعمت بدنیا بیاد ولی اون که تو زاغه نشینها بدنیا میاد باید از بدنیا اومدنش نفرت بفرسته؟!
راست میگن که رو پیشونی بعضیها نوشته بدبخت و باید تا اخر عمر بد بخت باشند ؟
خدایا منکر رحمت و فیض و بخش و کرامت و بزرگی و شکوه جلالت و خلاصه صفتهای بی پایانت نمیشم ولی چرا؟
خدایا چرا بعضیها باید ثروتمند باشند بعضیها بد بخت؟
این سوال رو اگه بری پیش آخوندها بپرسی یه نیم ساعت برات روضه میخونن و آخرش میگن" خدا بعضیها رو با پول و بعضیها رو بی پول امتحان میکنه و اعتقادشون رو میسنجه" نمیدونم شاید راست باشه ولی خدایا خودت قاضی این آزمایش مساویه؟
فرض کنیم اونکه با پول امتحان شده سربلند اومد بیرون و اونکه بی پول آزمایش شد هم سربلند بیرون بیاد بیرون بعد هردو یه مقام داشتند؟ اونکه پول داشت اون همه عزت احترام تو دنیا داشت ولی اون بد بخت چی آیا به اون هم احترام میگزاشتن؟
حالا بگذریم زندگی رو بگیم
فلسفش چیه که چی بشه یعنی چی زندگی کنیم آخرش چی ;بمیریم!خدایا منکر معادت نشم ولی چه مفهومی داره بدنیا بیای یه مدت تو این سرای زندگی کنی بعد اگه خوب بودی بری اون دنیا تو بهشت و اگه بد بودی بری جهنم;خدا مگه نمیگن هرکی رو خلق میکنی میدونی کی میمیره و آیا ادم خوبی میشه یا نه میره بهشت یا نه,خوب پس چرا اینقدر طولش میدی و این ذلت آباد رو افریدی همون اول هر کی میدونی خوبه ببرش بهشت و هر کی که نه ببرش جهنم همونجا یا بهشون نعمت بد یا عذابشون کن دیگه اینجا واسه چی باید بدبختی بکشیم;باز هم بگزریم
بعضیها مرگ رو دعا میکنن ولی خیلی از این بعضیها از مرگ میترسند ولی از زنده بودن عذاب میکشند یه جور دیگه بگیم اگه از مردم بپرسی مردن رو دوست داری یا نه شاید اکثریت بگن نه ولی اگه بپرسی دوست داشتی بدنیا بیای میگه کاش هیچوقت بدنیا نمیومدم.
شاید هر کی این نوشته ها رو میخونه میگه این یارو عقلش پاره سنگ میبریده اینها رو نوشته ; به قول صادق هدایت :"خوشبخت کسائیکه عقلشون پاره سنگ میبره چون ملکوت آسمان مال آنهاست آسمان که معلوم نیست ولی روی زمینش حتما مال آنهاست" خدایا هرکی ندونه تو دل من چی میگزره تو میدونی ,میدونی که بدنبال یه معنی واسه زندگی کردن میگردم یه معنی که واقعیت داشته ,نه یه جمله قشنگ مثلا زندگی تار و پودی است ز وجود گره خورده ... ویا امثال این, نه , یه چیزی که واقعا دلم رو به زندگی امیدوار کنه
کاش تو زندگی امیدی داشتم که به اون امید زندگی میکردم
خدایا فکر کنم این امید من تویی
دوباره آسمان دلم ابری است ...
دوباره این چشمهای خسته بارانی شده .
دوباره دلم گرفته است و شعر دلتنگی را برای اینش دل میخوانم.
میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا این اشکها تبدیل به گریه شوند.
در گوشه ای ، تنهای تنها و خسته از این دنیا .
دوباره این دل بهانه میگیرد و درد دلتنگی را در دلم بیشتر میکند.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری می شود.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است و با نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز میکنند چشم دوخته است.
دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ،
مثل لحظه شکستن یک قلب تنها .
دوباره خورشید می رود و یک آسمان بی ستاره می آید و دوباره این دل بهانه میگیرد.
به کنار پنجره میروم ، نگاه به آسمان بی ستاره .
آسمانی دلگیرتر از این دل خسته .
یک شب سرد و بی روح ، سردتر از این وجود یخ زده.
خیلی دلم گرفته است ، احساس تنهایی در وجودم بیشتر از همیشه است.
تنهایی مرا می سوزاند ، دلم هوای تو را کرده است.
دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است.
آسمان چشمانم پر از ابرهای سیاه سرگردان است ، قناری پر بسته در گوشه ای از قفس این دل نشسته و بی آواز است.
هوا ، هوای ابریست ، هوای دلگیریست.
میخواهم گریه کنم ، میخواهم ببارم .
دلم میخواهد از این غم تلخ و نفسگیر رها شوم .
اما نمی توانم…
دوباره دلم گرفته است ، خیلی دلم گرفته است،
اما کسی نیست تا با من درد دل کند ، کسی نیست سرم را بر روی شانه هایش بگذارم
و آرام شوم… هیچکس نیست!
...
چند وقته یاد اون روزهایی افتادم که از صبح تا شب و از شب تا صبح وبلاگ میخوندم. پنج یا شش سال پیش بود. (موندهام که زمان به چه سرعتی میگذره. بچه که بودم چقدر این حرفهای بزرگترها و مخصوصا پیرها به نظرم احمقانه میومد. اینکه عمر مثل برق و باد میگذره و این حرفها. حالا به طرز احمقانه ای هر روز حسش میکنم. هنوز ۲۰۱۱ رو نفهمیده بودم ۱۳۹۰ هم بهش اضافه شد!) حالا از صبح دارم دنبال وبلاگهایی میگردم که مدتها می خوندمشون. یه سری رو که به کل ریشهکن کردن آقایون! یه سری هم که انگار خودشون ول کردن و رفتن دنبال کار و زندگیشون یا احیانا مجبور شدن ول کنن و برن زندان یا در بهترین حالت برن خارج! حالا من موندهام و یک عالمه پنجره ی باز خالی در فایرفاکس!
راست میگی ...
وقتي دلم تنگه برات
وقتي دلم مي کنه صدات
مي شنوي صداي نالمو؟
که مي رسونه باد برات؟
من يه عمر عاشقتم ....
عاشق خودت عاشق چشات
نگو چشات نا مردي کرد
عشقمو ديد رحم نکرد
آخه نگاه منم عاشقته
ميزنه قلبم با يه نگات
زمونه بود نا مردي کرد
عشقمو ديد حسودي کرد
دلم موندو صبوري کرد
نشست به پات عاشقي کرد
اما نگام نگاهتو هوايي کرد
بي خيالي دلم دل تورو
خودت بگو کجايي کرد؟
تو راست مي گي سر به هوام
از يه سراي ديگه و
شايدم از ناکجام....
تو راست مي گي ...
بال وپر شکستمو مرهمي نيست
آخر قصه ي دلم
رسيدن و با همي نيست
تو راست مي گي که دنيا
مال منو مال تو نيست
مال دلاي عاشق و
مال چشاي ساده نيست
قسم خوردی ... اما ...
تو مگه قسم نخوردی که دلمو تنها نذاری...روبه روم نشستی اما از غریبه کم نداری
روبه روی من نشستی توی چشم تو ستاره...از صدای تو شنیدم که دلت دوستم نداره
دل تو...تو آسمونا من به دنبال دل تو ... تو به دنبال ستاره من به یاد قسم تو
تو مگه قسم نخوردی که دلمو تنها نذاری...هرگز از روز جدایی سخنی به لب نیاری
حالا روبه روم نشستی حرف تو فقط جدایی...تو قسم نخورده بودی که یه دنیا بی وفایی
تو قسم نخوره بودی یه روز عشق تو میمیره...نور یک ستاره یک شب جای مهتابو میگیره
تو مگه قسم نخوردی که دلمو تنها نذاری...روبه رومم نشستی اما از غریبه کم نداری
روبه روی من نشستی توی چشم تو ستاره...از صدای تو شنیدم که دلت دوستم نداره
.:دوستم نداره:.
صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناک تر...
ولی دردناک تر از همه این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش !!!
...
نيامدى تا ببينى كه بي تو چه تنهايم
نيامدى كه شايد وجدانت راحت بماند
تا يادت نيايد كه چه قول ها دادى و چه قسم ها خورده بودى
نيامدى تا نشنوى تمام وجودم فرياد مى زند بى معرفت ترين دوست دنيا هستى
تا يادت نيايد كه روزگارى من تمام دنيايت بودم
اما تمام اينها باعث نخواهد شد تا تقدير فراموش كند بى مهريت را
من شايد بتوانم باز هم سكوت كنم
اما مطمئنم روزگار و بازيهايش نه!
نگرانم
!نگرانم براى روزهايى كه مى آيند تا از تو تاوان بگيرند
نگرانم براى پشيمانيت زمانى كه هيچ سودى ندارد
تو مرا فراموش خواهى كرد
من منتظر شكستنت نيستم
نفرين هم نمى كنم
اما مى دانم كه اين براى فرار از سرنوشت كافى نيست
نمى دانم هنوز هم مي تواني مثل قديم بخندى
اينجا هميشه سرد است
هميشه ى هميشه حالم خوب نيست
اما هرگز ديگر گرمايى از وجودت طلب نخواهم كرد
بى من بمان!تجربه كن يارى دگر را!گرمى دستى ديگر را
به خاطر هم نياور مرا اگر اينگونه راحتى
بخند!به همه بگو كه شادى
ولى من كه مى دانم
...
هرگز ريسمان اميد را رها مكن .وقتي احساس مي كني كه ديگر تحمل نداري ؛جادوي
اميد است كه به تو اميد مي دهد تا راه را ادامه دهي.اعتماد به نفس را هرگز
از دست مده ؛ تا آن زمان كه باور داري توانايي ؛ دليلي داري تا بكوشي
.هرگز مهار شاد زيستن خود را به دست ديگري مده ؛ بر آن چنگ بزن ؛ آنگاه
همواره در اختيارت خواهد بود .اين ثروت مادي نيست كه پيروزي يا شكست را رقم
مي زند.پيروزي و شكست در چگونگي احساس ما نهفته است .احساس ماست كه ژرفاي
حياتمان را نشان مي دهد.روا مدار كه لحظه هاي ناخوشايند بر تو چيره
گردند.صبور باش و ببين كه آنها در گذرند .در ياري جستن از ديگران ترديد
مكن.امروز يا فردا ؛ همه بدان نيازمنديم .از عشق مگريز به سوي آن بشتاب ؛
چه .....عشق ژرف ترين شادي هاست .چشم به راه آنچه كه مي خواهي ؛ نمان .بلكه
با تمام وجود آن را بجوي ؛ و بدان كه زندگي در نيمه راه با تو ديدار خواهد
كرد اگر تدبيرها و رؤياهايت با اميدهاي تو همسو نشدند ؛ تو راه گم نكرده
اي هر آينه كه چيزي نو از خود و زندگي بياموزي ؛ بدان كه پيش رفته اي
.داشتن احساس نيكو به زندگي در گرو داشتن احساس نيكو به خود است هرگز خنده
را از ياد مبر ؛ و غرور نبايد مانع گريستن تو شود .
با خنديدن و گريستن است كه زندگي معنايي كامل مي يابد