...

این روزهــــا زیادی ساکتــــ شده ام
حرفــــ هایم نمی دانم چــــرا به جای گلــــو ،
از چشــــم هایم بیرونــــ می آیند . . .
کــاش تــوی ایــن جــاده یه تابلــو نصــب میکــردن
واســه دلخــوشــیم...!!
"" تــــــــو ""
دو کیــــلومــــتر...!
خــــــــدایا ! ! !
یا خیــلی برگردون عقبــــ یا بــزن بره جــلو!
اینــجای زنــدگی دلــــم خیــــــلی گرفته
میانــــ عاشقـــانه هایم قـــدم نزنــــ
اینــــ جـــا این نوشـــته ها ، آنـــ قــــدر بارانی انـــد
که می ترســم تمــــام لحظه هایتـــ خیــســــ شونـــد...!
برایم از بــــازار یکــــ بغــــض خوبــــ بخــــر
نــه مثــــل اینــــ هـــا که دارم ...
نه مثـــ ـل این ها که هــ ـر روز می شکننــ ـد
خدایــــا . . .
بـا مـن بـازی نــكـن
مـن اصــولا هـمـبازی خـوبـی نـیـسـتـم !!
مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟
بـگـذار سـخـت باشم و سـرد !!
بـاران کـه بـاریــد... چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه!!!
خـورشـیـد کـه تـابـیـد... پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!!
اشـک کـه آمـد... دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!!
او کـه رفـت،
نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت...
آرامشــی میخواهم
خلوتــی میخواهم
تــو باشی و من
در کنار هم
تو سُکوت کنــی و مَــن گوش کنم
و من آرام بگویم ترا دوست دارم و تو گوش کنی
و آرام بگوئی .. من هم
و شرمِ زیبائی را بر گونه ی تو ببینم ...
تـــــو کجـــــــــــایی سهـــــــــــــراب ؟ چشم ها را بستند و چــــــــــه بـــــــا دل کردند وای سهراب کجایی آخـــــــــــــــــر ؟؟؟.. زخم ها بر دل عاشق کردند خــــــــون به چشمان شقایق کردند آب را گـــــــل کردند تـــــــو کجایی سهراب ؟؟؟؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند ، همه جا سایه ی دیوار زدند ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالــــــــــــــــی است! دل خوش سیـــــــــــــــــــــری چند ؟؟؟؟ صبـــــــــــــــــر کن سهـــــــــــــــراب...! قایقت جـــــــــــــــا دارد ؟؟
بغض گلویم را میفشارد و من از همه ی دوستانم دور مانده ام
من دور مانده ام یا آنها از من دور شده اند
در این دنیا همیشه تنها بوده ام
دیگر کسی پیدا نمیشود که با منـــــــ گریه کند
که برای منــــــ گریه کند
حتی کسی حاضر نیست با من بخندد
من در گوشه ای از این دنیا
تنها مانده ام
تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است........
دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین درد ها و رنج های عالم را در رگهایم جاری کرد!!!
دردهایی که کابوس شبها و حقیقت روزهایم شد......
دوری از تو وحسرتی عمیق به قلبم آویخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهای درد ناک
داغ ستم پوشاند.........
دلتنگی برای کسی که فرصت اندکی برای خواستنش برای داشتنش داشتم.......
دلتنگی از مرزهایی که دورم کشیدند و مرا وادار کردند به دست خویش از کسانی که
دوستشان دارم کنده شوم............
در آن سوی مرزها دوست داشتن گناه است
حق من نیست
به آتش گناهی که عشق در آن سهمی داشت مرا بسوزانند.......