هر روز ...
هر روز از پنجره اطاقم به بیرون نیم نگاهی می اندازم . به آدمها ، به ماشینها وگاهی هم به عکس خودم که در شیشه ی پنجره اتاقم می افتد نگاه میکنم .
انگار منتظر کسی هستم که از راه بیاید و مرا صدا بزند . ولی هر چی بیشتر نگاه میکنم کمتر کسی را میبینم که به من نگاه کند . همه درگیرند و میخواهند زودتر کارشان تمام شود . شاید حواسشان نیست و شاید هم حواس من نیست . شاید انتظار بی جا دارم . و شاید هم روزی برسد که دیگر انتظار نکشم .
+ نوشته شده در ساعت 16 توسط mOhAmAd aMiR
|