امشب دلم بهانه نوشتن دارد ، از کجا؟ نمی دانم... ، شاید از ردپای روحی خسته ، شاید از نگاه هایم که در آینه ای شکسته ، صد پارگی چهره ام. جسمم و قلبم را نشانم میدهد... ، امشب دلم بهانه نوشتن دارد ، از چه کسی؟ نمی دانم ، شاید از آنکه روزهاست که به آرامی در آغوش خاک آرمیده ... ، شاید از نفس هایی هراسناک ، شاید از من ... ، شاید از هراس من ... ، امشب دلم بهانه نوشتن دارد ، از کدامین شب؟ نمیدانم ، شاید از شبهای بی پایان من ... ، شاید از شبهای تنهایی ... ، و شاید از شبهای غمنامه و اشک ... ، شاید چیزی برای نوشتن نیست ،‌شاید تنها خسته ام ... از دیوارهای سنگی ... ،‌از جاده های مه آلود ... ،‌ از خاک ... ، زیباترین مرثیه ام بر بالین کدامین رهایی سروده خواهد شد؟ ،‌ شاید من ... ، شاید هیچکس ... ،‌ نمی دانم ... ، اما میدانم که امشب دلم بهانه نوشتن دارد ... ، شاید برای تمام نشدن ... ، شاید برای بودن ...