ای که بی تو خودمو تک و تنها می بینم, هر جا که پا می ذارم تو رو اونجا می بینم. یادمه چشمای تو پره درد و غصه بود, غصه ی غربت باد قد صد تا قصه بود. تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد, گونه های خیس ام و دستای تو پاک می کرد. حالا اون دستا کجان اون دو تا دستای خوب؟ چرا بی صدا شده لب قصه های خوب؟. من که باور ندارم اون همه خاطره موند, عاشق اسمونا پشت یه پنجره مرد. اسمون سنگی شده, خدا انگار خوابیده, انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده. یاده تو هر جا که هستم با منه, داره عمر منو اتیش میزنه .!!