لحظه هام تو حسرت مردن این ثانیه هاست

ثانیه منتظر مردن وجون کندنمه

حالا تو این شبهای سرد وبی هدف

تنها ارزوی مرگه که همدممه

یه نگاهی میکنم به دور وبرم میبینم که لحظه های اخره

داره اون لحظه ی خوب میرسه

که یه جور خواب من رو با خود میبره

ضربان قلبم رو نمیشنوم دیگه سرد وسنگینه سرم

جسم سردم دیگه مال شماها

میرم وخاطره هام رو میبرم

روحم از تنم حالا جدا شده