کاش فروغ به جای: ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد میوشت: ایمان بیاوریم به آغاز دوست داشتن ها در آغاز فصل سرد. چقدر دست های زغالی دختربچه هارو هنگام بازی دوست داشتم٬وقتی توی کوچه ها توی سرما میدویدن و با یه تکه چوب فرسوده رویای اسب چوبی رو برای خودشون برآورده میکردن! آغاز فصل سرد همه چیز پراکنده شد٬همه چیز متروکه و از رو رفته شد٬دستها سپید اما یخ بسته شد حتی زغال ها .. زغال ها دیگه مثه قدیم گر نمیگرفتند. انگار اونا هم ایمانشون و از دست داده بودن آخه اونا فقط به سرما ایمان داشتن نه به دوست داشتن و شعله ور شدن و جرقه زدن برای صورتک های غمزده٬نه به گرگرفتن آتیش بازی میون چشمهای قشنگ همیشه دلتنگ. زغال ها توی انبار یه گوشه کز کردن ٬دختربچه ها پر بغض شدن٬آخه نمیتونستن آتیش بازی کنن! دختربچه ها مداد شمعی نداشتن که بتونن باهاش بنویسن٬اونا دیگه حتی چوب هم نداشتن که بتونن سوارش بشن و رویاپردازی کنن٬اونا زغال هم نداشتن که بتونن دستاشون و سیاه کنن اونا فقط یه روز یه گربه نیمه جون رو پیدا کردن که یه لاشخور اونو نصفه خورده بود و انداخته بودش یه گوشه یه گوشه از کوچه که مگس های زیادی اطرافش وزوز میکردن چند قطره خون از بدنش میچکید٬دختربچه ها فریاد کشیدن : هورا میتونیم با قطره های خونش بازی کنیم.. اونا دستاشون و خونی کردن روی دیوارها با دستای خونی شون شکلک میکشیدن و مینوشتن.. اونا هوهو میکردن مینوشتن :آهای زمستون بد٬آهای دست های بی بند.. آهای زغال کهنه چرا همتون سرد شدین ٬چرا همتون تلخ شدین آهای زمستون بد٬ایمان آوردی به بند ٬ایمان آوردی به سنگ ایمان نیار به بد بدا.. ایمان نیار به شب دلا ایمان بیار به دوست ما به دوست ما "خدای" ما