چشماتو باز کن که من طاقت ندارم دوریتو با اشک ببینم 

اخماتو باز کن به من نگاه کن که می خوام تورو ببینم 

سایه ی  تو رو گم کردمو میخوام پیشت بشینم

نیستی من طاقت ندارم بیا میخوام کنارت بشینم 

ثانیه های آخر من میخوام تورو ببینم

میخوام تو رو مثل یک ستاره از آسمون بچینم

آرزوی تو شده آرزوی من رویام شده دیدن تو

توی شب بارونی زیر سایه ی مهتاب

خوابو فراموش می کنم کنارم

نیستی من تو رو احساس می کنم

ثانیه های آخره به فکر تو به یاد تو یاد تورو در آغوش می گیرم

اگرچه نیستی و من تو رو نوازش میکنم

نوازش می کنم دستایی که ز دستای من دور اند 

من در خیالم حس عجیبی دارم دیوانگی ...

به تک تک قطره اشک هایم که چشمانم به چشمانت حسادت

کرد ومن به چشمان تو مدیونم

حس و حالم را کسی ندانست نفهمید و نه خواهد فهمید

می خندم تا خود را پشت نقاب خنده خود

خود را پنهان کنم

من در بازی ثانیه ها ثانیه هایی که من در آن حسرت خورده ام برنده می شوم

من چشمانم را به چشمانت گره میدوزم در خیالی که از خیلی تو دورست 

چه زود دیر شدحس غریب تنهایی حس یک سکوت

که هزاران هزار در آن حرف نهفته شده  من در خیال خودم با تو زندگی کردم

خندیدم گریه کردم غصه خوردم باتو در خیالم  به فراسوی آسمان پرواز کردم

من در بازی حسرت حسرت به دل ماندم

کسی نبود کسی نیست که من را پیدا کند حسم را درک کند

ثانیه هایم دقیقه هایم را که من در آن حس غریبی تنهایی

بی کسی تو را خواستن تو را زیستن با تو پرواز کردن را که می خواستم

با وعده که دادی من با آن حس کردم پرواز کردم و با رفتنت بالهای پرواز را

شکستی  و من تو این ثانیه های که بی تو سر کردم در زمین گمشدم

من بال های پروازم را میخواهم وتو به من بال های پروازم را مدیونی

من از تو پس میخواهم برگرد بال های پروازم را به من پس بده می خواهم دوباره پرواز کنم