محرم !!!
کربلا مىخواهم با تو سخن بگويممىخواهم بقچه حرفهاى بردوش ماندهام را براى تو پهن كنم نمىدانم، نمىدانم تاب شنيدن حرفهايم را دارى يا نه؟
تو خود بگو حديث عشق را با كدامين زبان قاصر مىتوان بيان كرد؟
و راستى گفتى كه در گذر زمان شايد كربلا و آن غم جانسوزش را فراموش كنم و تو (كربلا) واقعا نمىدانستى يا در خاطرات نمىگنجيد كه هر چه مىگذرد داغ آن غم پنهانى تو در من سوزناكتر مىشود به قدرى كه بند بند تنم را به آتش كشيده است .
كربلا اندكى درنگ كن تو كه خود شاهد بودى .
برايم بگو: هنوز صداى شيهه اسبان تشنه قافله عشق را مىشنوم .
هنوز گرد و غبار سم اسبان را به چشم مىبينم .
هنوز رد پاى غريبانه حضرت زينب سلام الله علیها بر روى تل زينبيه باقى مانده است .
هنوز نواى دلنشين آخرين نماز امام حسين در گرما گرم ظهر عاشورا آن مقتداى هر چه عاشق كه هست در گوش جانم طنين انداز مىشود .
هنوز پرپر شدن آن نو گل نوخاسته دامن ائمه را مىبينم و مشاهده مىكنم .