تولدم مبارك

http://love-is.persiangig.com/image/4csi8vm.jpg

اولش همه شکل هم هستیم

کوچولو و کچل
حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است
با اولین گریه بازی شروع میشه
هی بزرگ می شیم
بزرگ و بزرگتر
اونقدر بزرگ که یادمون میره
یه روز کوچولو بودیم
دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست
حتی صداهامون
گاهی با هم می خندیم
گاهی به هم!
اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده
:
واسه بردن بازی
روی نیمه ی دوم نمی شه خیلی حساب کرد
گاهی باید برای بردن بازی
بین دو نیمه
دوباره متولد شد!
یک سال دیگه گذشت
یکی میگه یک سال دیگه بیهوده گذشت
یکی میگه یک سال بزرگتر شدم
یکی میگه یک سال پیرتر شدم
یکی میگه یک سال دیگه تجربه کسب کردم
یکی میگه یک سال به مرگ نزدیک تر شدم
یکی هم اصلا براش مهم نیست و هیچی نمیگه.

منم یک سال بزرگتر شدم ... یکسالی که نمی دونم توش واقعا تونستم « بزرگ » بشم یا نه ؟ ... تونستم با مشکلات خودم کنار بیام ؟ ... تونستم همونی باشم که هستم ؟ ... تونستم بعضی از عیب هام رو برطرف کنم ؟ ... تونستم کسی رو نرنجونم ؟ ... تونستم دل کسی رو شاد کنم ؟ ...
نمی دونم ... باید فکر کنم ... شاید اونجوری که می خواستم باشم نبودم....ولی یکسال بزرگتر شدم...اونم خیلی سریع

حالا كه ...

می نشینم روی این نیمکت دونفره و فکر می کنم به همه چیزبه خدایی که خیلی وقت است گم شده 



خدا را می توان همه جور پرستید..و من این گونه 


حالا که دارم می روم..بگذار همه حرفهایم را بدون سانسور بزنم...حتی انهایی را که از ترس دلگیر شدن نگفتم..بی گمان این گونه بیشتر می پسندی 


یک وقت هایی بدجور به هم ریخته می شوم..مثل همین الان و خیال می کنم هیچ کدام از حرف هایم را باور نداشتی تا انجایی که اصلا خودم هم شک می کنم که چه گفته ام..اصلا من گفته ام؟! 


هرچه بیشتر می گذرد بیشتر به نوشته هایم شک می کنم. 


می روم..قرار است خدا را پیدا کنم ونامه ای را که نوشتم برایش بخوانم. 


راستی من که دارم میرم ولی روی این نیمکت به اندازه شما هم جا هست...هر وقت پیدایش کردی بنشینید و یادی هم از من بکنید

پرنده

تا به حال پرنده ای اسیر در قفس دیده اید؟

زیبا و نغمه خوان ولی آیا توانسته ای خودت را

به جای او بگذاری؟و فکر کنی این پرنده قشنگ و

نغمه خوان چه احساسی دارد؟

من این کار را کرده ام.خودم را به جای او قرار داده ام

دنیا را از دریچه چشم یک پرنده اسیر دیدم.

همه دنیای به این بزرگی در قفسی طلایی و زیبا

خلاصه میشد.احساس میکردم بالهایم از کار افتاده است

فضایی برای پر زدن ندارم.زیبای میبخشم به همه ولی

خودم از داشتن این همه زیبایی محرومم ترانه سرایی

می کردم و همه لذت میبردند ولی نمیدانستند این ترانه ها

همه از دل پر غصه من حکایت میکند حکایتی بس

غم انگیز آه نه نه خدایا هیچوقت نمی خواهم جای این

پرنده زیبا باشم ولی این پرنده کوچولو حتی نمیتواند

برای آزادی خود تصمیم بگیرد آنقدر در این قفس

میماند تا بمیرد اگر روزی شانس به او رو کند شاید

ناگهان درب قفس باز بماند و او به پرواز درآید

ولی با کدام بال و پر؟ با کدام زوق و شوق؟

چون دیگر به یاد نداردکه آزادی چیست؟چه باید بکند

به کجا برود؟روی سیم اولین تیر چراغ مینشیند وتفکر

میکند ناگهان کودکی شیطان با تیرو کمانی و تکه سنگی

پرنده زیبا را هدف میگیرد و سنگ را پرتاب میکند

سنگ به بال پرنده میخورد واو را به زمین می اندازد

بیچاره این پرنده زیبا و غزلخوان در هر صورت اسیر

دست ما انسانهای خوب و متمدن است .........

دوست دارم تویی که این متن را میخوانی در مورد پایانش

فکر کنی و متن را هر جور که دوست داری به پاان ببری

منتظر میمانم .

سنگيني سكوت

به نام نامی عشق

در سنگینی سکوتی هستم!که گویا قبل از هر

فریادی لازم است.............................

سلام بهانه قشنگ من برای زندگی !

آره بازم منم همون دیونه همیشگی!

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه!

از غصه هام هرچی بگم جونه خودت بازم کمه!

نمیدونی چه قدر دلم برای دیدنت برای مهربونی هات!

نوازشهات !بوسیدنت!تنگه !خیلی خیلی تنگ!

 

نامه داره تموم میشه مثل تموم نامه ها !

اما تو مثل آسمون عاشقی و بی انتها!

 

کاش در دهکده عشق فراوانی بود

توی بازار صداقت کمی ارزانی بود

کاش دنیای دل ما شبی از این شبها

غرق هر چیز که میخواهی و میدانی بود

دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم

راز این شعر همین مصرع پایانی بود

چرا چرا چرا

چرا از مرگ میترسید؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید؟

مپندارید بوم نا امیدی بازبه بام خاطر من میکند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است

مگوئیداین سخن تلخ  و غم انگیز است

مگر (می) این چراغ بزم جان مستی نمی آرد؟

مگر افیون افسونکار نهال بیخودی در زمین جان نمیکارد؟

مگر این می پرستی ها و مستی ها برای یک نفس آسودگی

از رنج هستی نیست؟مگر دنبال آرامش نمیگردید؟

چرا از مرگ میترسید؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر میتوانید دید؟

می و افیون فریبی تیز بال و تند پروازند!

اگر درمان اندوهند خماری جانگداز دارند

نمیبخشند جان خسته را آرامش جاوید

خوش آن مستی که هشیاری نمیبیند!

چرا از مرگ میترسید؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید؟

بهشت جاودان آنجاست.

جهان آنجا و جان آنجاست.

گران خواب ابد در بستر گل بوی مرگ مهربان آنجاست!

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است!

همه ذرات هستی محو رویای بی رنگ فراموشی است.

 نه فریادی نه آهنگی نه آوایی

نه دیروزی نه امروزی نه فردایی

جهان آرام و جان آرام

زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دوران که از آزادگی نام و نشانی نیست

در این دوران که هرجا هر که را زر در ترازو و زور در بازوست

جهان را دست این نا مردم صد رنگ بسپارید

که کام  از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغوش مرگ را افسانه میدانید؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی برگردانید

گلشن خزان

ای خاطرات تلخ چه میخواهید

زین جان دردمند بلا دیده؟

وی رفته های تیره چه میکاهید

زین جسم مستمند جفا دیده؟

ای تیره شام مهش و وحشت زا

با این دل شکسته مدارا کن

وی صبح دلفروز جهان آرا

از چهره نقاب سیه باز کن

در این سکوت و ظلمت تنهایی

پیچم به خود چون شعله ا ی اندر دود

پیکار عاشقی و شکیبایی

جانم به لب رساند و تنم فرسود

یادم آید شبی چه قسمها خورد

و اینک چه زود از یاد برد

بشکست عهد عاشق صادق را

افسوس قدر مهر و وفا نشناخت

بنهاد زیر پا دل عاشق را

نشناخت کیمیای وفا را نشناخت

او رفت و پشت پا به پیمان زد

من نیز رفتم از پی پیمانه

او ب.سه بر لبان هوسران زد

من بوسه بر در میخانه

رفت آن امید هستی و میدیدم

با چشم خود که شور جوانی مرد

وین روح رنجیده نومیدم

چون گلشن خزان زده ای پژمرد

اکنون که شمع هستی من خواهد

تا سر نهد به بالش خاموشی

شادم بدین امید که میافتد

این عشق هم به فراموشی

دلم واست تنگ شده

http://static1.cloob.com//public/user_data/album_photo/1387/4160243-b.jpg

اما ...

با دیگان فروبسته لب بر جام زندگی نهاده ایم

و اشک سوزان بر کناره زرین آن فرو میریزیم

اما روزی میرسد که دست مرگ نقاب از دیدگان

ما بردارد و هر آنچه را که در زندگی مورد علاقه

ما بوده از ما میگیرد.فقط آنوقت میفهمیم که جام زندگی

از اول خالی بوده و ما از روز نخست از این جام جز باده

خیال ننـــــــــــو شیده ایم.

آسمون و ...

وقتی تو نیستی عزیزم دلم برات تنگ نمیشه

می خوای بمون میخوای بروزندگی بیرنگ نمیشه

فکر نکنی نبودنت باری رو دوشم میزاره

نشستی نفرین میکنی نترس کسی سنگ نمیشه

آسمون قصه ی من پر از ستاره است هنوزم

ستاره ای از آسمون وقتی نیای کم نمیشه

خیال نکن بهت میگم که بی تو میمیره دلم

عمر دلم دست تو نیست بی تو پر از غم نمیشه

می خوای بری بزار بگم حرفی نمونه تو دلم

د یگه برای رفتنت چشمام پر از نم نمیشه

منو

منو ببخش اگه دارم همیشه نق نق می کنم

منو ببخش اگه برات همیشه هق هق می کنم

منو ببخش چون میدونم زندگی خیلی شیرینه

منو ببخش دارم میرم ُغریبی یار دیرینه

منو ببخش چون میدونم دیگه جوابی ندارم

منو ببخش چون که دیگه خوراک و خوابی ندارم

منو می بخشی میدونم که دل تو مهربونه

این رو بدون که همیشه بخشش کار بزرگونه

تو سرنوشت من یکی مهربونی جا نداره

چون میدونم دو روزه عمر!دیگه دعوا نداره

میگذره هر جور که بخوای این دنیا با خوب و بداش

کاشکی بیاد از اون دورا خدا با اون فرشته هاش

ای پریای نازنین شمام دارین زار میزنین

تو رو خدا زار نزنین زودتر بیاین منو ببرین

دارم میرم تا به ابد میخوای برام دعا کنی؟

زود باش دارن میبرنم میخوای با من وداع کنی

سر مزار من بیا نکنه فراموشم کنی

دلم میخواد مثل یه شمع تو منو خاموشم کنی

چه ساکت و چه بی صدا داری تماشام میکنی

حرفی نداری که بگی؟نگاه به چشمام می کنی

وقتم داره تموم میشه باید با هم وداع کنیم

چه تلخه این خدافظی ولی میشه چی کار کنیم؟

خدا تو رو نگه داره برای من تا به ابد

منم تو اون دنیا برات گل می چینم سبد سبد

عشق ما آسمونیه فکر نکنی تموم میشه

اینجا و اونجا نداره این عمره که حروم میشه

دلم به پیش دلته این رو بدون عزیزم

عشق و محبتامو هر روز به پات میریزم

خدانگهداری کنم یواش یواش یه ریزه

یکی بیاد رو گورم گلاب و گل بریزه

عاشق

به خیال خود عاشق بارانند
و هر دم از شکوهش با احساسی گرم سخن ها می گویند
همان هایی که از خیس شدن بیزارند!

منم همون

سلام بهونه ي قشنگ من براي زندگي
آره بازم منم همون ديوونه ي هميشگي

فداي مهربونيات چه ميکني با سرنوشت
دلم واست تنگ شده بود اين نامه رو واست نوشت

حال منو اگه بخواي رنگ گلاي قاليه
جاي نگاهت بدجوري تو صحن چشمام خاليه

ابرا همه پيش منن اينجا هوا پرازغمه
ازغصه هام هرچي بگم جون خودت بازم کمه

ديشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فرياد زدم يا تو بيا يا منو پيشت برسون

فداي تو نميدوني بي تو چه دردي کشيدم
حقيقتو واست بگم به آخر خط رسيدم

رفتي و من تنها شدم با غصه هاي زندگي
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگي

نميدوني چقدردلم تنگه براي ديدنت
براي مهربونيات نوازشات بوسيدنت

به خاطرت مونده يکي هميشه چشم به راهته
يه قلب تنها و کبود هلاک يه نگاهته

من ميدونم همين روزا عشق من از يادت ميره
بدش خبر ميدن بيا که داره دوستت ميميره

روزات بلنده يا کوتاه دوس شدي اونجا با کسي؟
بيشتر از اين منو نذار تو غصه و دلواپسي

يه وقت منو گم نکني تو دوده و شهر غريب
يه سرزمين غربته با صدتا نيرنگ و فريب


فداي تو يه وقت شبا بي خوابي خستت نکنه
غم غريبي عزيزم زرد و شکستت نکنه

چادر شب لطيفتو از رو شبا پس نزني
تنگ بلورآبتو يه وقت ناغافل نشکني


اگه واست زحمتي نيست برسرعهدمون بمون
منم تو رو سپردمت دست خداي مهربون

راستي ديروز بارون اومد منو خيالت تر شديم
رفتيم تو قلب آسمون با ابرا هم سفر شديم

از وقتي رفتي آسمونمون پر کبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتي رفتي بد تره

غصه نخور تا تو بياي حال منم اينجوريه
سرفه هاي مکررم مال هواي دوريه

گلدون شمدونيمونم عجيب واست دلواپسه
مثل يه بچه که بار اوله ميره مدرسه

خدا تو بهتريني ....

زانوهامو بغل کرده بودمو نشته بودم کنار دیوار

دیدم یه سایه افتاد روم

سرم رو آوردم بالا

نگاه کرد تو چشمام، از خجالت آب شدم

تمام صورتم عرق شرمندگی پر کرد

گفت:تنهایی

گفتم:آره

گفت:دوستات کوشن؟

گفتم: همشون گذاشتن رفتن

گفتی: تو که می گفتی بهترین هستن!

گفتم:اشتباه کردم

گفتی: منو واسه اونا تنها گذاشتی

گفتم:نه

گفتی:اگه نه،پس چرا یاد من نبودی؟

گفتم:بودم

گفتی:اگه بودی،پس چرا اسمم رو نبردی ؟

گفتم:بردم، همین الان بردم

گفتی:آره،الان که تنهایی،وقت سختی

گفتم:…..(گر گرفتم از شرم-حرفی واسه جواب نداشتم)

-سرمو اینداختم پایین-گفتم:آره

گفتم:تو رفاقتت کم آوردم،منو بخش

گفتی:ببخشم؟

گفتم:اینقدر ناراحتی که نمی بخشی منو؟ حق داری

گفتی:نه! ازت ناراحت نبودم! چیو باید می بخشیدم؟

تو عزیز ترینی واسم،تو تنهام گذاشتی اما تنهات نذاشته بودمو نمی ذارم

گفتم:فقط شرمندتم

گفتی:حالا چرا تنها نشستی؟

گفتم:آخه تنهام

گفتی:پس من چی رفیق؟

من که گفتم فقط کافیه صدا بزنی منو تا بیام پیشت

من که گفتم داری منو به خاطر کسایی تنها می ذاری که تنهات می ذارن

اما هر موقع تنها شدی غصه نخور،فقط کافیه صدا بزنی منو

من همیشه دوست دارم،حتی اگه منو تنها بزاری،

همیشه مواظبت بودم،تو با اونا خوش بودی،منو فراموش کردی تو این خوشی

اما من مواظبت بودم،آخه رفیقتم،دوست دارم

دیگه طاقت نیاوردم،بغض کردمو خودمو اینداختم بغلت،زار زدم،گفتم غلط کردم

گفتم شرمنده ام،گفتم دوست دارم،گفتم دستمو رها نکن که تو خودم گم بشم

گفتم دوست دارم…

گفتم: داد می زنم تو بهترین رفیقیییییییییییییییی

بغلت کردم گفتم:تو بن بست رفیقی

یک کلام،خدا تو بهترینی

دلمووووووو ....

http://www.isati3.com/uploads/fereshte/1391/12/26/5/1529cb17be.jpg

پنجره ...

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــ*

*ــــــ*

*

اين مطلب فقط واسه ي كسي كه تنهام گذاشت رفت پيش خدا ...

دلم برات تنگ شده.....اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم... به فاصله ها فكر نميكنم ...... ميدوني چرا؟؟ آخه... جاي نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم....رد احساست روي دلم جا مونده ... ميتونم تپشهاي قلبت رو بشمارم...........چشماي بيقرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نيستي؟؟چطور بگم با من نيستي؟؟آره!خودت ميدوني....ميدوني كه هميشه با مني....ميدوني كه تو،توي لحظه لحظه هاي من جاري هستي....آخه...تو،توي قلب مني...آره!تو قلب من....براي همينه كه هميشه با مني...براي همينه كه حتي يه لحظه هم ازم دور نيستي...براي همينه كه ميتونم دوريت رو تحمل كنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه...هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم....ديگه نميتونم تحمل كنم...دستامو ميذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم....دستامو كه بو ميكنم مست ميشم...مست از عطر ت. صداي مهربونت رو ميشنوم ...و آخر همهء اينها...به يه چيز ميرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه...اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم....اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم.. به اين تنهايي دل بستم...حالا ميدونم كه اين تنهايي خالي نيست...پر از ياد عشقه.. پر از اشكهاي گرم عاشقونه ...

شكوفه ...

شادي را به كوچه هاي زندگي برگردانيم . با محبت به در خانه ي همسايه زنيم و اشكها را از چشمان پر نور دخترك همسايه كه از دوري بابا مي نالد پاك كنيم . در كوچه هاي زندگي گلهاي اميد بكاريم و با دستان پر محبت خود به آنها آب دهيم تا به شكوفه نشتنشان را با چشم دل ببينيم همان گونه كه علي با وجود مظلوميتش از همسايه اش دريغ نكرد ........

 

وما،بله ماكه ادعاميكنيم شيعه ي اوهستيم نيزبايد اگرمثل اونميتوانيم باشيم به اندازه ي قطره اي در درياي معرفت او بايد او و راه و رسم زندگيش را بشناسيم و درك كنيم كه همه پاكي بود و صفا .

 

وقتي كوچه هاي خلوت و تاريك به كوچه هاي پر مهر و آباد تبديل مي شود كه با پاي دل به ديدار همسايه بروي و آنگه كه دست نوازشت را بر سر طفلكي زيبا ميكشي تا دلش را شاد كني نه با پول و مقام كه با  مهر و لطف خود او را مجذوب محبت مي كني و به او مي گويي :

 

تو نيزساز كن نغمه ي باهم بودن را بدون اينكه در نظر بگيري كه ازكجايي وچه رنگ ومسلك وآييني داري .

 

به اميد آن روز كه همه ي پيروان اديان الهي دست به دست هم دهند و بدون نگاه كردن به رنگ پوست و دلبستگي به جا و مكان خود و فقط با تكيه بر او كه تنهاست و آورنده ي همه ي خوبيهاي عالم و آورنده ي همه پيامبران ، كوچه هاي پر ز سكوت و ظلم را به كوچه هاي مهر و وفا تبديل كنند .

گاهي وقتها

 گاهي وقتها آنقدر غرق در آرزوهاي خودت هستي که يادت ميره خودتم آرزوي کسي هستي

 

اگر اسير خفته اي را ديديد بيدارش نكنيد شايد كه آزادي را در خواب مي بيند

 

به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد عجب از محبت من كه در او اثر ندارد غلط است هر كه گويد دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل اون خبر ندارد

 

خيلي سخته توي پاييز با غريبي آشنا شي اما وقتي که بهار شد يه جوري ازش جدا شي خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه بعد اون بگه که هرگز نميخواد تو رو ببينه.

 

عشق رازي است مقدس. براي كساني كه عاشقند،عشق براي هميشه بي كلام مي ماند؛اما براي كساني كه عشق نمي ورزند،عشق شوخيِ بي رحمانه اي بيش نيست

 

 دلي گفت: كه آخر چه بود حاصل من؟ عشق فرمود: تا چه بگويد اين دل من! عقل ناليد: كجا حل شود اين مشكل من؟ مرگ خنديد: در اين خانه‌ي ويرانه‌ي من

 

وقتي نااميد شدي به ياد بيار كسي رو كه تنها اميدش تويي وقتي پر از سكوت شدي به ياد بيار كسي رو كه به صدات محتاجه وقتي دلت خواست ازغصّه بشكنه به ياد بيار كسي رو كه توي دلت يه كلبه ساخته

 

اگر از پايان گرفتن غم هايت نا اميد شده اي ، به خاطر بياور زيباترين صبحي كه تا به حال تجربه كرده اي مديون صبرت در برابر سياهترين شبي هستي كه هيچ دليلي براي تمام شدن نمي ديد

 

آنگاه كه ضربه هاي تيشه زندگي را بر ريشه آرزوهايت حس مي كني، به خاطر بياور كه زيبايي شهاب ها از شكستن قلب ستارگان است

 

 دلم تنگ است دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است

 

" بگذار خيال كنم دوستم داري " و از اين خيال شبها تا سپيدي روز با ستاره ها باشم

 

روي گونه تابيدي و رفتي مرا با عشق سنجيدي و رفتي تمام هستي ام نيلوفري بود تو هستي مرا چيدي و رفتي

 

عاشقي يعني اسير دل شدن با هزاران درد و غم يکي شدن عاشقي يعني طلوع زندگي با صداقت همنشين گل شدن عاشقي يعني که شبها تا سحر وارد دنياي روياها شدن عاشقي يعني تحمل ، انتظار مثل ماه آسمان تنها شدن عاشقي يعني دو ديده تا ابد پر ز گهر هاي دريايي شدن

 

چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهاييست ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشاييست مرا در اوج ميخواهي تماشا كن تماشا كن دروغين بودمت ديروزمرا امروز تماشا كن در اين دنيا كه حتي ابر هم نمي گريد به حال ما همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها

دلم واسه تنهايي ميسوزه !!!

دلم واسه تنهایی میسوزد

چرا هیچکس او را دوست ندارد

مگر او چه گناهی کرده که تنها شده

جرم تنهایی چیست که هیچکس او را نمیخواهد

دیشب تنهایی از اتاقم گذشت

دنبالش دویدم

ولی او رفته بود تنهای تنها

نیمه شب او را مرده کنار حوض خانه پیدا کردم

از گریه، چشمانش قرمز بود

برایش گریستم، آخر او از تنهایی مرده بود، تنهایی مرد و من تنهاتر شدم

توويي ...

http://static1.cloob.com//public/user_data/album_photo/1387/4160248-b.jpg

...

منتظر ديدار تو هستم، سهل است بگويم که گرفتار تو هستم، من در پي اين حادثه غمخوار تو هستم، هر چند که دور از مني و من ز تو دورم، بر جان تو سوگند که دوستدار تو هستم.

 نمي دانم چرا ما انسان ها عادت داريم آبي وسيع آسمان را رها كنيم و جذب آبي كوچك چشماني شويم كه عمقي ندارد با اينكه مي دانيم روزي بسته خواهد شد اما آسمان كي بسته خواهد شد

گناهم را نميدانم، تقاصم را سبکتر کن، مرا اين گونه آزردن، خدا را خوش نمي‌آيد، مرا از غم رهايم کن، جوابي ده مرا يارا که اين سان بودن و مردن، خدا را خوش نمي‌آيد، بگو جانا گناهم چيست که اينگونه سزاوارم؟ که هر شب خون دل خوردن خدا را خوش نمي‌آيد، دلي پر درد و آه دارم، که آن را غرور من بها دار زير پا بردن خدا را خوش نمي‌آيد...

بازار سياه رفتم براي خريدن عشق ولي در ابتداي ورودم روي کاغذي خواندم در غرفه هوس بازان عشق را به حراج گذاشته اند به قيمت نابودي پاک بازان...

 يک قطره اشک مى اندازم تو دريا - تا زمانى كه پيداش كنى دوستت دارم. - اگه پيدا كردي اون وقت تو رو فراموش مي كنم

لذت داشتن یه دوست خوب توی یه دنیای بد، مثل خوردن یه فنجون قهوه گرم زیر برفه. درسته که هوا رو گرم نمی کنه، ولی آدمو دلگرم می کنه.

 دوست داشتن را بايد از دختر بچه ها ياد گرفت. آنها در مقابل محبتي كه به عروسك خود مي كنند از او انتظار محبت متقابلي ندارند آنها بدون هيچ توقعي عروسكشان را دوست دارند و دوست داشتن واقعي يعني همين

به چشمي اعتماد کن که به جاي صورت به سيرت تو مي نگرد ، به دلي دل بسپار که جاي خالي برايت داشته باشد و دستي را بپذير که باز شدن را

بوسه يعني وصله ي شيرين دو لب... بوسه يعني مستي از مشروب عشق... بوسه يعني لذت دل دادگي... لذت از شب . لذت از ديوانگي... بوسه يعني حس خوبه طعم عشق... طعم شيريني به رنگ سادگي... بوسه يعني آغازي براي ما شدن... لحظه ي با دلبري تنها شدن... بوسه سرفصله کتاب عاشقي... بوسه رمز وارد دلها شدن... بوسه آتش مي زند بر جسم و جان... بوسه يعني عشق من با من بمان...

تو بودی باور من-تو یار و یاور من- تو بودی عشق اول-رفیق آخر من- تو بودی شور هستی-رفیق خوب مستی-تو بودی کعبه ی عشق-مثل خدا پرستی

سفری غریب داشتم توی چشمای قشنگت،سفری که بر نگشتم غرق شدم توی نگاهت، دل ساده ی ساده کوله بار سفرم بود،چشم تو مثل یه سایه همجا همسفرم بود،من همون لحظه اول آخر راهو میدیدم،تپش عشق و تو رگهام عاشقانه می چشیدم

خانه هاي جدول زندگیم را دستان مهربانت يک به يک پر کرد و رمز جدول چنين بود: دوستم بدار

عاشق و مجنونت شدم .نخونده مهمونت شدم. کلي پریشونم شدم. شمع تو شمدونت شدم .خاک تو گلدونت شدم . خادم دربونت شدم . عمري غزل خونت شدم . شعراي ارزونت شدم اما يه جوري مجنونت شدم.

مي خواهم برايت مرهمي باشم ! ... براي آن نگاه خسته اي که مي دانم ،... اميدش به لبخندي ست ! مي خواهم برايت لبخند باشم ! ... براي آن دلي که از اميد ، خالي ست ! مي خواهم دست هايت را در دست هاي آسمان بگذارم ... تا باور کني آسمان هم ، براي تو آغوش مي گشايد ! من تو را مرهمي خواهم بود ، گرچه ... دلــــــــــي دارم ... که نيازمند يک مرهم است !

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو یا دل ازدیدن تو سیر شود بعدبرو ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر صبر بکن آسمان پای پرت پیر شود بعد برو نازنینم تو اگر گریه کنی بغض من نیز می شکند خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد باش ای نازنین خواب تو تعبیر شود بعد برو ...

 بیهوده مکن عمر گران صرف رفیقان ، عمر صرف کسی کن که دلش جان تو باشد ، امروز کسی محرم اسرار کسی نیست ، ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست .

ميدوني فرق تو با عشق زندگي و گل چيه ؟ عشق يك كلمه هست ولي تو معني ان هستي ، زندگي يك اجبار هست ولي تو دليل آن هستي ، گل يك گياه هست ولي تو عطر آن هستي

پسر نگاهي به دختر کرد و گفت حالا که کنار ساحل هستيم بيا يه آرزوي قشنگ بکنيم دختر با بي ميلي قبول کرد پسر چشماشو بست و گفت کاشکي تا آخر دنيا عاشق هم بمونيم ... بعد به دختر گفت حالا تو آرزوتو بگو دختر چشماشو بست و خيلي بي تفاوت گفت کاشکي همين الان دنيا تموم بشه ... وقتي چشماشو باز کرد پسر رو نديد فقط چند تا حباب رو آب ديد

اگر روزي فهميدم که دوستم نداري گريه نمي کنم بلکه آرزو مي کنم که روزي عاشق کسي بشي که دوستت نداشته باشد

 گناهم را نميدانم، تقاصم را سبکتر کن، مرا اين گونه آزردن، خدا را خوش نمي‌آيد، مرا از غم رهايم کن، جوابي ده مرا يارا که اين سان بودن و مردن، خدا را خوش نمي‌آيد، بگو جانا گناهم چيست که اينگونه سزاوارم؟ که هر شب خون دل خوردن خدا را خوش نمي‌آيد، دلي پر درد و آه دارم، که آن را غرور من بها دار زير پا بردن خدا را خوش نمي‌آيد...

کوهها اعتبار خویش را مدیون تیشه ی فرهادند کوهی که در آن عشق نگذرد شایسته ی عبور نیست

همه ی شاعران نوازنده اند آنان شیوه ی چنگ زدن بر تار دلها را می دانند.

عشق يعني با پرستو پر زدن عشق يعني آب بر آتش زدن عشق يعني چو احسان يا به راه عشق يعني همچو يوسف قعر چاه عشق يعني بيستون كندن به دست عشق يعني زاهد اما بت پرست عشق يعني همچو من شيدا شدن

تو برام تنهاتريني./ تو برام قشنگتريني./ تو نگيني روي انگشتر قلبم./ كاش ميشد تو دام چشمهات اسير هميشه بودم./ كاش ميشد منو ميديدي كه برات دارم مي ميرم./ نميخوام بي تو بمونم، چون ديگه چيزي ندارم./ كاش مي شد گلهاي عشقم يه گلستاني مي ساختند./ من ميون دشت گلهام، تو بالا خورشيد، روزهام كاش مي شد./ چشمهاي پاكت، ماه شبهاي دلم بود، ديگه قصه اي ندارم، چون حالا من تو رو دارم./ واسه دوست داشتن چشمهات، واسه اون ناز نگاهت، به شكار شب و روزم باشه، اشكالي نداره، بذار از عشقت بسوزم./

 اگر روزي خواستي بگي دوستت ندارم . آرام آرام بكو تا آهسته آهسته بميرم

معناي زنده بودن من با تو بودن است نزديك، دور سير، گرسنه رها، اسير، دلتنگ، شاد آن لحظه اي كه بي تو سر آيد مرامباد! مفهوم مرگ من، در راه سر افرازي تو، در كنارتو، مفهوم زندگي است معناي عشق نيز در سرنوشت من! با تو، هميشه با تو، براي تو...

اگر خیال داری دوستم بداری همینک دوستم بدار اکنون که زنده ام... صبر نکن تا بمیرم... بدان که آنوقت هرگز صدایت به گوشم نخواهد رسید ومجبور می شوی حرف های نا گفته قلب ساده ات را در فراسوی یه مشت خاکسترسرد پنهان کنی پس اگرذره ای عشق من در دلت ماوا دارد اگر دوستم داری بگذار زنده بمانم دوستت دارم عزیزم

من تنها ...

آهای....آسمان میباری و این بارش تو مرحم همست اما کسی نمی فهمه غمهایت است.آسمان رو من نبار من خودم پره غم هستم 

مگه اون از من مهربونتره؟عشقم مگه حرفهای اون از منم قشنگتره؟

یه دنیا غمگینم چون عشقت دروغ بود.با لطفی که به دنیا می کنی همه را خوشحال اما من را نه برای همه وقت داری برای من نه،همه را دوست میداری من را نه

عشق یعنی لطیف ترین تعریف زندگی 

 آهاي زمين يه لحظه تو نفس نزن*****نچرخ تا جون بگيره اين آدم شكسته تن

عاشق نشدي وگرنه مي فهميدي ، پائيز بهاريست که عاشق شده است ... زرد است که لبريز حقايق شده است ... سرد است که با درد موافق شده است

عزيزم، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است،به يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود

اشكالي ندارد. تو عزيزي ، اگه يه قاصدك هم از من قبول كني ، خودش دنياييه

دست نوشته ات را مي بوسيدم و گريه مي كردم.عزيزم، به بزرگي مهرباني ات ببخش  كه اشكهايم دست خطت را بوسيدند. باز هم ستاره به ستاره جستجويت كردم ولي نيافتمت.

چرا هیچکس او را دوست ندارد

مگر او چه گناهی کرده که تنها شده

جرم تنهایی چیست که هیچکس او را نمیخواهد

دیشب تنهایی از اتاقم گذشت

دنبالش دویدم

ولی او رفته بود تنهای تنها

نیمه شب او را مرده کنار حوض خانه پیدا کردم

از گریه، چشمانش قرمز بود

برایش گریستم، آخر او از تنهایی مرده بود، تنهایی مرد و من تنهاتر شدم

تو چه حسي ميشي ؟

تو چه حسي مي شي وقتي بفهمي بازيچه بودي؟

تو چه حسي مي شي وقتي بفهمي كه عمرت به پايه يك خيال رفت؟

تو چه حسي مي شي زماني كه بفهمي عشقش دروغ بوده و تو تنها بازنده اين بازي هستي؟

تو چه حسي مي شي وقتي تمام عمرت رو,تمام قلبت رو,تمام احساساتت رو به يكي بدي بعد اون برگرده بگه دوست ندارم!!!!!!

تو چه حسي مي شي وقتي حس عاشقونت رو زير پاهاش له كنه و بگذره ازت و حتي اون كه دم ميزد كه ديوونته, اما حس عاشقونه تو نتونس قانعش كنه؟؟؟

تو چه حسي مي شي وقتي ببيني اون با يكي ديگه اس؟

تو چه حسي مي شي وقتي كه عشقت برگرده به تو دوسم نداري,تو به من عادت كردي؟

تو چه حسي مي شي وقتي عشقت رو ابراز كني بعد اون برگرده بگه تو راست مي گي؟

نه نميشه باورم ...

این تو نیستی....تو اینجوری نبودی

تو احساس داشتی،تو قلب و دل داشتی،تو دوسم داشتی اما حالا همه اینارو از من منی که عمرت بودم دریغ کردی و گرفتی.

تو اگه دوسم داشتی اینقدر راحت رهام نمی کردی و نمی رفتی

یادته چه روزهایی داشتیم؟چه شب هایی داشتیم؟میگفتیم ،می خندیدیم

یادته من ناز می کردم و تو ناز می خریدی ،تو لوس می شدی من فدات می شدم؟

یادته که وقتی اشک می ریختی من دل داریت می دادم؟

یادته از صبح که بلند می شدیم تا شب حتی یک ثانیه از هم بی خبر نبودیم؟

اما تو....آره تو....عشقت دروغ بود،احساست دروغ بود،حرفات دروغ بود،....اين همه آدم كنارت چرا من؟!چون كه ساده بودم؟به پايه دلت افتاده بودم؟

هي.....دل دادم،دل نبستي!دل دادم دل شكستي

حالا ياد روزاي با تو بودن هلاكم مي كنه،من و تو كه چه خاطره هايي ساختيم،چه اشك هايي با هم ريختيم،چه خنده هايي با هم كرديم و.......

اما تو بهار امسال منو خزون كردي

... !!!

http://static1.cloob.com//public/user_data/album_photo/1387/4160245-b.jpg

كاش بودي

ديگر پاييزم،پاييزي كه شايد ديگر به بهار نرسد.زرد و خشك مانده ام .

بي فروغ و خسته مانده ام

لبهام ديگر نخديدند حتي در زمان شادي ها.خنده عشق را فراموش كردم.لذت آن همه خنده ديگر در وجودم نيست.

به ياد دارم كه تمام لحظه هاي بينمون ناب بود و همه به من و تو حسوديشون ميشد.تو ميدانستي از اطرفيان خستم پس چرا توام تنهام گذاشتي....

حالا هم پرسه باد شدم،دارم شكنجه ميشم با غم هام،با گريه هام با چشماي بي فروغم..........

این روزا بدجوری حالم خرابه و حتی نفس کشیدنم عذابه .....عسن آتیشی هستم که شعله های سوختنم به آسمان زبونه میشکه....مگه لایق عشت نبودم که رفتی؟؟؟؟؟؟

کاش می بودی و من عاشق رو عاشق تر می کردی......کاش بود تا از تاریکی ها نجاتم دهی و دیوونم کنی.....حالا که نیستی از خودم از تو از همه خستم.....

حالا باید با چشمانی گریون و با بغضی در گلیوم بگویم سلام ای غروب دلم.....سلام ای غم لحظه های جدایی..خداحافظ شب های روشن و خداحافظ ای قصه های عاشقانه.....تو گل تشنه ای بودی که من سیرابت کردم از محبت و عشق....حالا چراغ گریه را روشن کن که وقتن رفتن من است.تماشا کن دیوانه ای شدم که روز و شب را نمی فهمم........

از وقتی رفتی سایه سنگین غم رویه شادی هامو می پوشونه.....وقتی بی کسم کردی هر روز سایه نحس غم رو تحمل میکنم.....تمام قلبم مرده و دیگر هیچ کسی نتوانسته درونش حتی یک گل بنشونه......اینقدر دلهره دارم که حد نداره ،نفسام هی میگیره هی ول میکنه.....تو میگی دروغ میگم اما اینطوری نیست....من اگه حرفی نمیگفتم به خاطر این بود که این اخلاق منه که بعضی حرفارو تو دلم نگه میدارم.......

ميدونم

مي دانم تو شكسته اي،مي دانم تو مثل من محزون وخار شدي،فدا بازي ديگري و مي دانم تو مثل من او را التماس كردي و هر شب كنج اتاقت گريه ميكني......ميدانم دلت پره و هروز آه هايي از ته دل ميكشي و حتي رنگ خوشي نداري....گوشه نشين خوه هستيو هنگام مهماني ها يك گوشه ازلت زده اي و غمگين.....مي دانم خنده به اجبار يا لبخند اجباري خيلي سخته.......

مي دانم مرور خاطرات تورو عذاب ميدن يا شايد خنده كني اما با شك كه زيباترين حركت يك دل شكسته اينه كه با تمام شكستنش براي عشق رفتش هم بخنده هم گريه كنه....

ميدانم تو را،مي دانم كه نفس هايت سنگين است و كوچه هاي خالي رحم قدمهاي سست و خسته ات ......

ميدان سرت از فكرهاي رنج آور مملو ء شده و دلت از گريه و قلبت تپش ساده دارد و دستات در اوج گرما سرد است.....

حالا به تو ميكويند عاشق...عاشق شدنت و شكستنت تبريك.چون هر فردي لياقت عشق را ندارد.به تو عاشق دل شكسته تبريك ميگم.

من خودم را در اتاق تاریک و تیره ام زنجیر کردم........

من خودم را در اتاق تاریک و تیره ام زنجیر کردم........

خواستم تو را از رویاهام و ذهنم دور کنم اما نشد.مگه میشه آدم عشقشو فراموش کنه؟؟؟؟؟حالا فهمیدم از عاشقی سهم من بی کسیه.

من....من نمیدونم اون چطور رفت...........................

خیلی تلخ بود.....خیلی.خیلی تلخ بود چون دیدم تو قاب غروب او دست در دست دیگریست و مستانه به چشمان او نگاه میکرد اما نمیدونست چشمای من پشت این قاب داشتن می سوختن.

حالا دیگر بغض غریبی تو نفسهام هست،شبنم مخصوصی درون چشمانم نقش گرفته،قلبم دیگر نیمه جون شده،دلی که مجنون دل خون شده،حالا کجایی گمشده من که نیاز به کمکت دارم.

کاش بودی تا ببینی دارم میرم تا همه دلتنگم بشن...شاید یک روز بیایی و اون روز من نیستم و مردم و گریه میکنی.

کاش میشد گریه تو را ببینم

تنهاييم را با چه كسي قسمت كنم

http://ali-mazid.persiangig.com/image/k391mt.jpg

التماست ميكنم

التماس میکنم به تو که نرو،حاضرم به پاهات بیافتم و خودم رو جلو همه خار کنم تا دوباره بیایی کنارم.

التماست میکنم به من نگو برنمیگردم آخه دلم میترکه و میمیره تو که خودت میدونی من چقدر دوست دارم چرا می خوای بری؟

التماست می کنم با خواهشی که تو صدامه و التماسی تو نگامه.مگه تو نگفتی نمیزارم چشات ببارن؟اما حالا که دارن میبارن چرا نمیای پاکشون کنی؟

التماست میکنم با بغضی تو گلومه که میخواد بگه دل نگرونه مثل همیشه و بگه منتظر توام در زیر باران با چشای گریون.

التماست می کنم که باغ بی درخت شدم بی تو و دارم میمیرم چرا میخوای این دلی که حاضره به خاطرت همه رو رد کنه و فقط کنارت باشه و ناز دلت رو بخره تنها بزاری؟

التماست میکنم من که برات جون میدادم و دیوونه مجنونت بودم و اسیر چشات بودم چرا می خوای پریشونم کنی؟

تو كه اينجوري نبودي واقعا دلت مياد من اينقدر التماست كنم ؟تو كه هر وقت ميديدي من ناراحتم خودتو به هر دري ميزدي تا شادم كني اما حالا از اين همه التماس دلت به رحم نمياد.

خدا ميدوني كه چقدر غمگينم و ناراحت اما دوسش دارم اما اون....اما اون....نمي دونم چي بگم. الانم كه منو نمي خواد و دارم اينارو مي نويسم كلي دارم اشك ميريزم و دعا مي كنم كه عشقم همه كسم سلامت باشه و خوب. باورم نميشه كه عشق من ؛عشق گلم ميگه نمي خوامت و از من كه هميشه حاضرم جونم رو بدم واسش بدش مياد و ميگه نمي خوامت.

يعني واقعا بدم؟

يعني اينقدر حال بهم زنم؟

يعني عشق بين ما الكي بوده؟

يعني حرفاي بينمون الكي بود؟.............نه...نه....خدا اين فكرا رو بريز از سرم بيرون.

تا كي التماست كنم كه برگردي ها؟

التماست كردم چه شبهايي كه عشقم نرو اما تو آخرش با منت ميگفتي باشه ميمونم اما من بازم با اينكه خودم رو خورد ميكردم مي گفتم بي خيال ارزش داره؛عشقمه حاضرم به خاطرش همه خاري و ناراحتي هارو بپزيرم.

التماست مي كنم ناز نگاهت رو از من نگيري و كنارم باشي.من هنوزم همون كسم كه وقتي مي خنديدي به لبات خيره مي شد و با ناز خندهات به دنيايه عشق مي رفت. من همونم كه كه عشق رو به رگ روح زدم و گفتم تو عشقمي تو....تو...اما چرا اينجوري مي كني؟

تو راز بودن مني عشقم.منو ببر تا تكاپوي درياها ؛روياها ؛فرداها و عظمت عشقت كه هميشه واسه من زيباست.تو خانه اي در كوچه زندگي هستي اما چرا باورم نداري؟

التماست مي كنم كه برگردي

التماست مي كنم

می دونم برات عجیبه این همه اسرار و خواهش/این همه خواستن دستات بدون حتی نوازش

می دونم برات عجیبه من با اون همه غرورم/پیش همه ی بدی هات چجوری بازم